سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دزفول - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
دزفول - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :331600
بازدید امروز : 8
 RSS 

   

 

من مادر هستم در دزفول

به بهانه ی به روی پرده رفتن "من مادر هستم" در دزفول و با اندکی تاخیر و یک بهانه ی نوی دیگر، دیدار مولا با انشاالله عماریون سینمایی اش :

هر چه باشد گه گاهی به سرمان میزند که ما هم سری به سینما بزنیم . حالا به هر دلیل بی دلیلی . درست مانند بعضی از این کسانی که صندلی های ردیف های پایین تر را  پرکرده بودند و با ریز خندیدن هایشان نمی گذاشتند "تاثیر" فیلم را ببینیم . البته چرا خودمان را بلانسبت خر کنیم! خب شاید تاثیر فیلم همین بوده،  قرار نیست که همیشه در اعماق فیلم غوطه ور شد  و خود را به دست کارگردان عارف فیلم سپرد و شهود کرد !

هر چه باشد با رفقا دل به دریا زدیم و پیگیر فیلم روی پرده، که از خوش اقبالی "من مادر هستم" نصیبمان شد و رهسپار مجتمع فرهنگی دزفول شدیم . فیلم الحق قوی و جذاب بود، از هر نوع جذبه ای.  واقعا تمام سوراخ سنبه های روح آدمی را پر می کرد . از معصومیت اولش گرفته تا  روحانیت آخرش !
اما هرچه باشد نمیشود که فقط تعریف و تمجید کرد! انگار آدمی تا نق نزند روزش به شب نمی رسد . این شد که دست به نوشتن این نوشتار زدم. نوشته ای در ضایعه ای (شما بخوانید ضایع بازی) که مسئولین فرهنگی آن مشغول ده بیست سی چهل... هستند . ارزشی هایشان مانده اند که صد به چه کسی می رسد تا تمام کاسه کوزه هایشان را سر آن بشکنند و ارزشی های آن طرفیشان مشغول تر از همیشه که این بار قرعه به نام چه کسی می افتد تا کاسه اشان را زیر نیم کاسه اش پنهان کنند !

هر چه باشد نمی شود درست وسط بحث فرهنگی - همانکه آقا فرمودند حاضرم جانم را برایش بدهم- وارد بحث سیاسی و باند بازی شد ، قرار شد که کسی پیدا شود و این زخم را باند پیچی کند نه اینکه ..  اووووو ه بگذریم قرار شد بحثمان فرهنگی باشد ! فقط ِ فقط !

هرچه باشد فرقی میان دزفول(که دار المومنین را یدک می کشد) با تهران و طهران (که هرطور بنویسی اش بار معنایی خودش را دارد) هست . واقعا در عجبم چه فرایندی کار را به اینجا می کشاند که "من مادر هستم" با آن همه جار و جنجال قبل و بعدش درست 750کیلومتر را گز می کند و می آید در یک روستای متمدن و بر پرده سینمایش خود نمایی می کند ؟! و از آن طرف مردمان پاک و ساده ، خسته  و کوفته از دست کداخدا ( جمع کدخدا = کدخدا ها !) می آیند هنر اسلامی (!) ببینند و ...

هر چه باشد باید یک مخاطب شناسی ای کرد . حتی اگر مبتلا به مردم دزفول هم باشد ، آنقدر از تکیه و مسجدِ  گوشه و کنار این شهر، بانگ حق به گوش و جان مردم میرسد که بعید می دانم به این نحو لازم باشد آنها را از چنین امری نهی کرد . تا کی دید حداقلی؟ مگر وقتی شکایت جوانی را پیش پیغمبر رحمت بردند،  ایشان نفرمود نماز می خواند ؟ و گفتند آری فرمود در هنگام نماز پشیمان میشود و بر میگردد . آیا نیاز است که تا این حد قبح گناه نشان داده شود، هنوز فطرت این مردم آنقدر کدر نشده ، با فرض کدر شدن هم آنقدر مشکلات اقتصادی بزرگ و کوچک دارند که اصلا به فکرشان نمی رسد چنین مسائلی هم وجود دارد و میتوانند خود را سرگرم آن کنند . ما که در این فیلم ندیدیم یکی(حتی از دور !) بیاید و از  فقر داد بزند . ماشاالله همه دستشان به همه چیز  و همه جایشان میرسید !!

هر چه باشد نمایش قبح گناه هم حدی دارد . نهایتش باید تا آنجا باشد که آدم (ببخشد) اوقش بگیرد. نه اینکه کلا ریخته شود ! 

سرتان را درد نیاورم (می ترسم فشار به سرتان بیاید و مثل ما بزند به سرتان و بخواهید بروید سینما) اطاله ی کلام نمی کنم مخلص کلام :
خواستم بگویم هرچه باشد بعضی ها کاره ای هستند مبادا بیایند مثل ما بگویند هرچه باشد بگذار باشد و بگذرند ...

 

 

بعد نوشت :

از آنجا که برای اکثر دوستانی که از اخبار و محتوای فیلم اطلاعی نداشته اند ، شبهه ایجاد شده که این متن پر از استعاره و کنایه در جهت تایید است یا در جهت رد نظر صریح خود را بیان می کنم :

این فیلم اصلا مناسب اکران در دزفول نبود و با فرض مثبت بودن محتوای کلی فیلم باید گفت که آفات آن بیش از ثمرات اندک آن است ، که آن قلیل ثمرات احتمالی نیز عائد گروه بسیار کمی از مردم خواهد بود. می توانید نیم نگاهی نیز به نظرات این پست بی اندازید. با تشکر

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 9:22 عصر روز چهارشنبه 91 اسفند 2

نشد که ضریح را ببینم

هرچه دیدم "حرم الله" بود

            قلوب عشاق حسین ...

کاروان سفینه النجاه دزفول

پ.ن. إنَّ لِقَتل الحُسَین حَرارَه فی قُلُوب المُومِنینَ لا تَبرُدُ اَبَداً
پ.ن. ببینید: گذر کاروان از دزفول (+) (+)



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 8:4 عصر روز پنج شنبه 91 آذر 16

سه روایت از یک شهر ...

تذکر : متن زیر مخاطب خاص دارد !


روایت اول
- سلام مَش ملا بی زحمت یَه کیلو عدس دام .
- علیک سلام چشم دخترُم
- بگووُم چا بِبووَه پِن گِرَم روغن هم دیهیوم ؟
- آ ، اَچه نمبوَه ؟
- فرما خوارُم .
...
- سلام ، ببخشید دو تا ماکارونی بدید .
- سلام خوارُم تو هم ای دو بُنج میَ به زِر مَقنِعَت تا دُهامِت . دُختَرُم حجاب وا کامل بووَ اگِنَه چه بدرد خووَره .
- چشم .
- فرما ، چند لحظه وِس . کمِ کسریشَ گِرُم . اَ 700 گِرَم 10 گرم کم دارَه . بییَن خوارم ای هم 10 گرم فِله !
- ممنون .


روایت دوم
- دِرُ ، دِرُ دِگه گووِش چا مخی چه کنی ؟
لَعنت بر شیطون ، خو اَچه خودت نَم گووییِش ؟
اصلا بیو پِ هم رووِم .
ولش کن بابا الآن قَپِه چِه بارِمُونِه کُنه . مَر نَگُفنَه نهیه ا مونکر نَوا مَفسَدَه داشته بووَه .
....
- سلام علیکم . مبارکه  انشاالله ، بگووُم حَجی یه کُته صدانَ کَم نَم کُنه ؟ تا هَف مَحلّه بِرووَه . کَمِش کُنِه بَرِه مَحَلِه خُتون . لااقل همسایون خُتون تِنا عاجز بووِن نه کل شهر !
- رو اووولا حَجاقا چه بگوویی سی خُودت ، رو نَزَنُم پِ سِنگ ...

روایت سوم
خدا دونه چَقدَر دوس دارم  آقا نَه اَ نِزیک بینُم ، هم خدانَه شُکر که روزِ وَندِن به نومِمون ، خب کی حرکته ایشالله ؟
سوم سَحَر گه برووم ، چهارم ایشالله بِیتِم !
...
سلامی به گرمی خون هایی که به پای درخت تنومند انقلاب ریخته شدند
امروز چهار خرداد است .
امروز؛ روز شهری است که وجب به وجبش نشان از مقاومت دارد .
امروز؛ روز شهری است که مهد پروش سید جمشید ها و مش حمید ها بوده است .
امروز؛ روز شهری است که نه تنها مادرانش به تربیت سربازان انقلاب پرداختند بلکه خود در شهر ماندند و نشان دادند که تا آخرین لحظه دینشان را به اسلام ادا خواهند کرد .
امروز؛ روز شهری است که عالمانی دارد  چون  قاضی ها ، معزی ها  و شیخ اعظم انصاری که استوانه های معنوی و علمی آن و بلکه جهان تشیع بوده است .
امروز؛ روز شهری است که مقارن شده با اربعین عارفی بی ادعا که در جهاد اصغر پدر شهدا بوده و در جهاد اکبر فرزند علما
امروز؛ روز شهری است ...
امروز؛ روز شهری است که گناه در جامعه ی آن خشکیده است . (1)


===========


1 - بعضى جوانان به ما نامه مى‌نویسند که اجازه بدهید ما با این تظاهرات منکراتى، مقابله و مبارزه کنیم. خیلى خوب، مقابله بکنید؛ اما چه‌طور؟ بریزید، طرف مقابل را تکه پاره کنید؟! نه، این نیست. حرف بزنید، بگویید؛ یک کلمه بیشتر هم نمى‌خواهد؛ لازم نیست یک سخنرانى بکنید. کسى که مى‌بینید خلافى را مرتکب مى‌شود - دروغ، غیبت، تهمت، کین‌ورزى نسبت به برادر مؤمن، بى‌اعتنایى به محرمات دین، بى‌اعتنایى به مقدسات، اهانت به پذیرفته‌هاى ایمانى مردم، پوشش نامناسب، حرکت زشت - یک کلمه‌ى آسان بیشتر نمى‌خواهد؛ بگویید این کار شما خلاف است، نکنید؛ لازم هم نیست که با خشم همراه باشد. شما بگویید، دیگران هم بگویند، گناه در جامعه خواهد خشکید.

مقام معظم رهبری
15/08/1370




نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 4:37 عصر روز شنبه 91 اردیبهشت 30

یک شهر دو جبهه یک خاکریز حکایت مقاومت دزفول

دزفول یکی از عجیب ترین شهر های این کره خاکی است ، چرا که در زمانه ی لشکر کشی های حق و باطل ، آشیانه ای بود در قلب درگیری و جبهه ی جنگ بود در وسط آشیانه ؛ خورده مگیر و نگو که فرسنگ ها از خط مقدم فاصله داشته ، وقتی نام او از دل بغداد پخش می شود و آن صدای منحوس می گوید الف دزفول ، این خود شاهدی است که نه تنها دزفول در دل درگیری بوده بلکه اولین و شاید خوش نشان ترین سیبل موشک های بعثی بوده است . و اکنون نیز در جنگ نرم ...
گذشته از این حرف ها اگر بخواهیم در میان انبوه کتب دفاع مقدس ، درباره شهر نمونه مقاومت کتابی دست و پا کنیم کار سختی نخواهد بود ، چرا که تعداد همه ی آنها از انگشتان دست تجاوز نمی کند !
جامع ترینشان کتابی است تحت عنوان یک شهر دو جبهه یک خاکریز اثر عبد الامیر مطیع رسول . کتاب را میتوان به طور کلی اولین کتابی دانست که به عنوان منبعی نسبتا کامل و مستند پیرامون هشت ساله ی دفاع مقدس پس از انتشار کتبی محدود معرفی کرد ، نویسنده از آنجا که خود خبرنگار اعزامی به جبهه ها چه در شهر و چه خط مقدم بوده است ، بدون واسطه به بیان رخداد ها به صورت روزشمار می پردازد و در عین حال از دیگر منابع در صدق مشاهدات خود به خوبی استفاده کرده .
این کتاب پس از انتشار ، بار ها مورد استفاده دست اندر کاران یادمان های شهدا و حتی نوشته های مکتوب در سطح شهر قرار گرفت بدون آنکه نامی از آن ذکر شود و علاقه مندان به تهیه ی کتاب اقدام نمایند و شاید می توان یکی از دلایل عدم استقبال بعد از سه سال از چاپ آن را نیز همین امر دانست حال آنکه ظرفیت های این کتاب بیشتر است. و صد البته این حکایت پیرامون هم قطاران این کتاب نیز صادق است .
یکی از فصل های ابتکاری این کتاب اولین ها و پیشگامان است که هرچند شش صفحه بیشتر نیست اما تفاوت مطالب آن با یکدیگر به وضوح نمایان است چرا که در آنجا به کوچک ترین و مسن ترین شهید ، جانباز و ... اشاره شده که خود می تواند به عنوان فصلی از این دفتر پر افتخار شمرده شود و این دستان اهل قلم و پژوهش را می طلبد .
فصل های این کتاب 328 صفحه ای از این قرار است :
آغاز جنگ به روایت مردم
پیش روی دشمن تثبیت مواضع
عملیات فتح المبین تثبیت مواضع
قطعنامه 598، ورود آزادگان، عاقبت جنگ افروز
خاطرات مردم و رزمندگان
اولین ها و پیشگامان

 

این کتاب در کتابخانه ی ملی ایران



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 12:58 عصر روز جمعه 91 اردیبهشت 22

وارثین عزیز 

متن فوق ابتدای کتابی است که از یکی از دوستان امانت گرفته بودم ، خیلی صمیمانه نوشته بود از وارثین عزیز خریداری شده . همین بهانه ای شد برای گپ و گفتی در روز کتاب و کتابخوانی، آن هم در عید سعید غدیر خم با برادر سخاوتی نیا پیرامون یک اتاق 9 متری در مرکز شهر تحت عنوان مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ... و واقعا هم همین است : مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی . وارثین

خب آقا مهدی بفرمایید که وارثین از چه زمانی و چگونه تشکیل شد ؟
شاید حوالی 3-4 سال پیش بود که مجموعه ی وارثین تشکیل شد با مدیریت آقای بذرافکن و من هم گاهی به آنجا میرفتم. اما با مشغله ی دوستان این کار به سرانجام نرسید.
اواسط سال 88 بود که جرقه های مجموعه ی جدید زده شد. فکر شروع مجدد از یکی از شماره های مجله راه به ذهنمان رسید که آقای موحّد اگر اشتباه نکنم از یک مرکز توزیع در شیراز صحبت کرده بودند و به دقت این مرکز را تشریح کرده بودند.ما هم با همفکری آقای رضا کایدخورده  که از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق علیه السلام می باشند شروع کردیم.مطالعه ی همین مطلب و مطلب آقای صفایی در یکی دیگر از شماره های دیگر راه که توزیع گام به گام را توضیح داده بودند، و همچنین تجربیات قبلی خیلی راهگشا بود.

محل عرضه را چگونه انتخاب کردید ؟
خب کار فرهنگی در دزفول شرایط خاص خود را دارد چون محوریت با جلسات قرآن مساجد و بسیج است.ولی از پیدا کردن جایی در نزدیکی مرکز فرهنگی شهر یعنی اطراف حرم حضرت سبزقبا علیه السّلام فرزند امام موسی کاظم علیه السّلام شروع کردیم ؛ البته نمازجمعه نیز یکی از محل های بسیار خوب برای عرضه بود و هست .
کار دیگری که در ضمن این کار شروع کردیم طرح توزیع شبکه ای جزوه های فرهنگی بود که شروع کردیم با بچه های تاثیرگذار جزواتی را چون جبهه فرهنگی انقلاب وحید جلیلی یا «چه باید کرد؟» حسن رحیم پور ازغدی و ...را توزیع می کنیم تا فضای فکری همگون و نزدیکی پیدا کنیم.

کتاب ها را بیشتر از چه انتشاراتی سفارش داده اید ؟

اولین جایی که کتاب هایش را گرفتیم انتشارات "کتاب دانشجویی" بود بعد هم "لب المیزان" ناشر آثار "آقای طاهرزاده" بود که از طریق یک آشنا و "آقای توکلی" که کمال همکاری را با ما داشتند.بعد هم "لیله القدر "و "نشر معارف". روزهای اول بیش 30 عنوان کتاب داشتیم و در حال حاضر نمایندگی کتاب دانشجویی،سوره مهر،نشر معارف،لب المیزان،لیله القدر،آرمان،نور،طرحی برای فردا،خیزش نو، سپیده باوران و... را داریم که تعداد عنوان های کتابمان به حدود 1500 عنوان کتاب و 1000عنوان لوح فشرده می رسد که روز به روز در حال افزایش است.

در باب معرفی کتاب و رساندن آن به دست مخاطبان اگر نکاتی دارید، بفرمایید:
فعالیت دیگری که انجام دادیم برگزاری یک سلسله کلاس ها بود که از ترجمه ی قرآن به روشی که آقا در کتاب حرفی برای تمام فصول می گویند تا صحیفه خوانی و بحث پیرامون آن و کلاس های آموزشی چون فتوشاپ تا جلسه ی داستان خوانی که گاها ضبط می کردیم برای بعدها.که از دل این کلاس ها افرادی بیرون آمدند با تلاش خودشان که بعدها طلبه شدند که رمان خوان حرفه ای شدند و تقریبا بسیاری از کتاب های رمان حسن بیگی و شجاعی و موذنی را خوانده اند و تقریبا روی ریل افتاده اند. که این هم از برکات سخنان آقا پیرامون ضرورت رمان خواندن است و گر نه از برخی شنیدم که رمان را مصداق لهو الحدیث می شمارند.

»»»
رفاقت به سبک تانک
3400بود؛خیلی بود؛ما ناامیدانه این کتاب را تبلیغ می کردیم.چطوری؟می دادیم دست بچه های نوجوان و می گفتیم بخوانند انصافا کتاب قشنگی است خصوصا تصویرسازی هایش.خب بچه ها می خواندند و قیمت را می پرسیدند و می رفتند ما هم می گفتیم حق دارند گران است بعد از چند دقیقه همین بچه ها پدر و مادرشان را بعضا کشان کشان می آوردند و کتاب را می خریدند و مطمئنم که از خریدشان پشیمان نمی شوند.به این ترتیب کتاب رفاقت به طور کامل فروش رفت.
همین طور کتاب "دا "را بدون تخفیف فروختیم.

»»»
سید دلربا
یادم می آید یک شب یک سید روحانی خوش سیما با محاسن زردرنگ که آذری زبان بود به غرفه ی ما آمد ما هم کتاب "من و کتاب" را که از غرفه ی بغلی یکی از دوستان خریده بود؛ پیش ایشان بردیم و از آن معدود کتاب هایی که داشتیم تعریف کردیم. ایشان هم مثلا "جشن حنابندان" آقای قدمی را برداشتند و ...بعد از چندی دوتا نوجوان تقریبا 16،17ساله آمدند و به حاج آقا یک چیزی گفتند؛حاج آقا کتاب "حماسه یاسین"(که ما اطلاعی از محتوای آن نداشتیم)برداشت و گفت خطاب به آن دو نوجوان که :این را بخرید و بعد دوباره خودشان گفتند: خودم می خرم برایتان و به ما پول دادند: بالاخره آن دو نوجوان توی رودربایستی یا هرچی پول دادند و کتاب را خریدند و رفتند.خب از آنجایی که این واقعه در حوزه ی استحفاظی ما رخ داده بود حس کنجکاویمان گل و بلبل داد که حاج آقا ماجرا چه بود؟حاج آقا گفت :که می دانی این دو نوجوان چه می گفتند؟می گفتند که چرا بچه حزب اللهی ها بداخلاق و اخمو هستند ؛من هم گفتم :این کتاب را بخرید و بخوانید تا ببینید اخمو هستند یا نه؟این شد که ما هم کتاب حماسه یاسین را خواندیم و واقعا کتاب نابی است که یک جایی از خنده روده بر و گاهی از گریه چشم خشک می شوی!!
واین شد با تعریف این ماجرا ما کتاب حماسه را هم کامل فروختاندیم(عرضه کردیم).
خب برگردیم به حاج آقای خودمان،حاج آقا کتابهایشان را انتخاب کردند و با آن کتاب مذکور(من و کتاب)به ما دادند تا حساب کنیم ما هم حساب کردیم در پلاستیکی گذاشتیم و دادیم رفت.بعد از چند دقیقه حاج آقا دوان دوان با صورت برافروخته آمدند و گفتند:پس آن کتاب(صحبت های آقا) کو؟گفتیم که آن کتاب مال یکی از دوستان است و فروشی نیست از او اصرار و از ما اکراه که بابا این کتاب مال یکی از بچه ها است مغازه ای که کتاب را از آن تهیه کرده بودیم هم تمام کرده بود.بالاخره با خواهش و معذرت خواهی حاج آقا را راهی کردیم.

»»»
خاطره ای از اندیمشک
یک بار با یکی از دوستان که حالا برای خودش یک رمان خوان شده است.رفتیم برای عرضه ی نمازجمعه ی اندیمشک؛آنجا به دلیل نزدیکی به پایگاه چهارم شکاری، جمعه ها سربازها را به نمازجمعه می آورند. ما هم توضیح می دادیم؛ سربازی آمد و کتاب "ما فرزندان ایرانیم "را گرفت و من هم دیدم دست دست می کند برایش یک جای حساس از کتاب "طوفان دیگری در راه است" را انتخاب کردم و دادم بخواند خب نگاهی به قیمت کرد و همان فرزندان ایرانیم را خرید و رفت ما هم رفتیم برای نماز بعد از نماز ،همان سرباز با لباس آبی نیروی هوایی آمد و کتاب فرزندان ایرانیم را پس داد و کتاب طوفان دیگری در راه است را خرید. وقتی می خواست باقی پول را بدهد بسیار جالب بود کیف پول یک سرباز بود دیگر؛ فکرکنم 500 توان آخر را از خرده های کف کیفش در آورد که مچاله بود ما هم با قساوت تمام می گرفتیم بعد از رفتنش دوست ما گفت: چقدر بد جنسید به سرباز هم رحم نمی کنید.ولی اعتقاد ما این است که کتاب خوب را اگر پول پایش بدهی می ارزد و همین کتاب خوب و پول خوب دادن اغلب باعث خواندن و بعد هم تبلیغ می شود و کتاب خوانده و دیده می شود.
بیش از این حرف زیاد است ولی بیش از این از حوصله فزون است باشد برای بعد.

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:32 عصر روز سه شنبه 90 آبان 24

صدا به صدا نمیرسد در این دنیای پر هیاهو...

صدای آژیر ممتدی می آید ... علامت وضعیت سفید
یعنی ای مردم نجیب
قلب کودکی که ایستاد آرامش به شهرتان باز گشت ... با خیال آسوده به زندگیتان برسید ...
آرامش ؟؟؟ زندگی ؟؟؟
مردم دم بیمارستان افشار صف کشیده اند ...

صدای بوق ممتدی می آید ... اینبار علامت وضعیت سفید نیست
وضعیت سفید نشان دهنده حیات دوباره است ...
بله نشان دهنده حیات دوباره است
کودکان شهید شده در زیر آوار حملات موشکی به دزفولاما حیاتی ابدی ...
صدای بوق ممتد دستگاه قلبی می آید که می گوید :
ای مردم نجیب
یک کودک  مَرد دیگر نیز
به خیل شهدای موشکی پیوست ...

 

***

 

وای صدای خشک شنی تانک می آید ...
تانک !!!
نکند دزفول هم سقوط کرده ؟؟؟
نه مردم هنوز هم
در شهر هستند ...
پس این صدای خشک شنی از چیست ؟
یک بیل مکانیکی
که به دنبال جسد سیاه رنگی
زیر خروار ها خاک می گردد 
پدرش می گوید چادر سیاه بر سر داشت
بیل مکانیکی در حال جست و جوی اجساد شهدای موشکی دزفولآن وقت که خوابید
قبل از خواب
دیشب
به من گفت :
با چادر می خوابم
که اگر خوابیدم و خوابیدم
دست یاری رسان مردمان نامحرم، هرچند نجیب
بدنم را نبیند ...
 
 

مردم نجیب و مقاوم  دزفول در حال جست و جوی عزیزانشان از زیر آوار

 

 

 


 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 12:56 عصر روز چهارشنبه 90 خرداد 4

هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ