سفارش تبلیغ
صبا ویژن



جبهه فرهنگی - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
جبهه فرهنگی - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :327917
بازدید امروز : 11
 RSS 

   

سه روایت از یک شهر ...

تذکر : متن زیر مخاطب خاص دارد !


روایت اول
- سلام مَش ملا بی زحمت یَه کیلو عدس دام .
- علیک سلام چشم دخترُم
- بگووُم چا بِبووَه پِن گِرَم روغن هم دیهیوم ؟
- آ ، اَچه نمبوَه ؟
- فرما خوارُم .
...
- سلام ، ببخشید دو تا ماکارونی بدید .
- سلام خوارُم تو هم ای دو بُنج میَ به زِر مَقنِعَت تا دُهامِت . دُختَرُم حجاب وا کامل بووَ اگِنَه چه بدرد خووَره .
- چشم .
- فرما ، چند لحظه وِس . کمِ کسریشَ گِرُم . اَ 700 گِرَم 10 گرم کم دارَه . بییَن خوارم ای هم 10 گرم فِله !
- ممنون .


روایت دوم
- دِرُ ، دِرُ دِگه گووِش چا مخی چه کنی ؟
لَعنت بر شیطون ، خو اَچه خودت نَم گووییِش ؟
اصلا بیو پِ هم رووِم .
ولش کن بابا الآن قَپِه چِه بارِمُونِه کُنه . مَر نَگُفنَه نهیه ا مونکر نَوا مَفسَدَه داشته بووَه .
....
- سلام علیکم . مبارکه  انشاالله ، بگووُم حَجی یه کُته صدانَ کَم نَم کُنه ؟ تا هَف مَحلّه بِرووَه . کَمِش کُنِه بَرِه مَحَلِه خُتون . لااقل همسایون خُتون تِنا عاجز بووِن نه کل شهر !
- رو اووولا حَجاقا چه بگوویی سی خُودت ، رو نَزَنُم پِ سِنگ ...

روایت سوم
خدا دونه چَقدَر دوس دارم  آقا نَه اَ نِزیک بینُم ، هم خدانَه شُکر که روزِ وَندِن به نومِمون ، خب کی حرکته ایشالله ؟
سوم سَحَر گه برووم ، چهارم ایشالله بِیتِم !
...
سلامی به گرمی خون هایی که به پای درخت تنومند انقلاب ریخته شدند
امروز چهار خرداد است .
امروز؛ روز شهری است که وجب به وجبش نشان از مقاومت دارد .
امروز؛ روز شهری است که مهد پروش سید جمشید ها و مش حمید ها بوده است .
امروز؛ روز شهری است که نه تنها مادرانش به تربیت سربازان انقلاب پرداختند بلکه خود در شهر ماندند و نشان دادند که تا آخرین لحظه دینشان را به اسلام ادا خواهند کرد .
امروز؛ روز شهری است که عالمانی دارد  چون  قاضی ها ، معزی ها  و شیخ اعظم انصاری که استوانه های معنوی و علمی آن و بلکه جهان تشیع بوده است .
امروز؛ روز شهری است که مقارن شده با اربعین عارفی بی ادعا که در جهاد اصغر پدر شهدا بوده و در جهاد اکبر فرزند علما
امروز؛ روز شهری است ...
امروز؛ روز شهری است که گناه در جامعه ی آن خشکیده است . (1)


===========


1 - بعضى جوانان به ما نامه مى‌نویسند که اجازه بدهید ما با این تظاهرات منکراتى، مقابله و مبارزه کنیم. خیلى خوب، مقابله بکنید؛ اما چه‌طور؟ بریزید، طرف مقابل را تکه پاره کنید؟! نه، این نیست. حرف بزنید، بگویید؛ یک کلمه بیشتر هم نمى‌خواهد؛ لازم نیست یک سخنرانى بکنید. کسى که مى‌بینید خلافى را مرتکب مى‌شود - دروغ، غیبت، تهمت، کین‌ورزى نسبت به برادر مؤمن، بى‌اعتنایى به محرمات دین، بى‌اعتنایى به مقدسات، اهانت به پذیرفته‌هاى ایمانى مردم، پوشش نامناسب، حرکت زشت - یک کلمه‌ى آسان بیشتر نمى‌خواهد؛ بگویید این کار شما خلاف است، نکنید؛ لازم هم نیست که با خشم همراه باشد. شما بگویید، دیگران هم بگویند، گناه در جامعه خواهد خشکید.

مقام معظم رهبری
15/08/1370




نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 4:37 عصر روز شنبه 91 اردیبهشت 30

یک شهر دو جبهه یک خاکریز حکایت مقاومت دزفول

دزفول یکی از عجیب ترین شهر های این کره خاکی است ، چرا که در زمانه ی لشکر کشی های حق و باطل ، آشیانه ای بود در قلب درگیری و جبهه ی جنگ بود در وسط آشیانه ؛ خورده مگیر و نگو که فرسنگ ها از خط مقدم فاصله داشته ، وقتی نام او از دل بغداد پخش می شود و آن صدای منحوس می گوید الف دزفول ، این خود شاهدی است که نه تنها دزفول در دل درگیری بوده بلکه اولین و شاید خوش نشان ترین سیبل موشک های بعثی بوده است . و اکنون نیز در جنگ نرم ...
گذشته از این حرف ها اگر بخواهیم در میان انبوه کتب دفاع مقدس ، درباره شهر نمونه مقاومت کتابی دست و پا کنیم کار سختی نخواهد بود ، چرا که تعداد همه ی آنها از انگشتان دست تجاوز نمی کند !
جامع ترینشان کتابی است تحت عنوان یک شهر دو جبهه یک خاکریز اثر عبد الامیر مطیع رسول . کتاب را میتوان به طور کلی اولین کتابی دانست که به عنوان منبعی نسبتا کامل و مستند پیرامون هشت ساله ی دفاع مقدس پس از انتشار کتبی محدود معرفی کرد ، نویسنده از آنجا که خود خبرنگار اعزامی به جبهه ها چه در شهر و چه خط مقدم بوده است ، بدون واسطه به بیان رخداد ها به صورت روزشمار می پردازد و در عین حال از دیگر منابع در صدق مشاهدات خود به خوبی استفاده کرده .
این کتاب پس از انتشار ، بار ها مورد استفاده دست اندر کاران یادمان های شهدا و حتی نوشته های مکتوب در سطح شهر قرار گرفت بدون آنکه نامی از آن ذکر شود و علاقه مندان به تهیه ی کتاب اقدام نمایند و شاید می توان یکی از دلایل عدم استقبال بعد از سه سال از چاپ آن را نیز همین امر دانست حال آنکه ظرفیت های این کتاب بیشتر است. و صد البته این حکایت پیرامون هم قطاران این کتاب نیز صادق است .
یکی از فصل های ابتکاری این کتاب اولین ها و پیشگامان است که هرچند شش صفحه بیشتر نیست اما تفاوت مطالب آن با یکدیگر به وضوح نمایان است چرا که در آنجا به کوچک ترین و مسن ترین شهید ، جانباز و ... اشاره شده که خود می تواند به عنوان فصلی از این دفتر پر افتخار شمرده شود و این دستان اهل قلم و پژوهش را می طلبد .
فصل های این کتاب 328 صفحه ای از این قرار است :
آغاز جنگ به روایت مردم
پیش روی دشمن تثبیت مواضع
عملیات فتح المبین تثبیت مواضع
قطعنامه 598، ورود آزادگان، عاقبت جنگ افروز
خاطرات مردم و رزمندگان
اولین ها و پیشگامان

 

این کتاب در کتابخانه ی ملی ایران



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 12:58 عصر روز جمعه 91 اردیبهشت 22

آنچه که می آید  نوشتاری مهجور پیرامون مستندی مهجور تر از شیعیان پاراچنار است که از وبلاگ دوست خوبم سیروس نقل قول کرده ام :

مستند «زخم پیوار» مستندی 53دقیقه ای از سختی ها و مشقات شیعیان پاراچنار پاکستان است. پاراچنار قسمتی از کشور پاکستان است به طوری که از سه طرف با افغانستان مرز دارد.عده ای از مردم افغانستان طی حمله امریکا به افغانستان به این منطقه(پاراچنار) پناهنده شدند و طی چندین سال که در منطقه ی پاراچنار سکنی گزیدند و زاد و ولدی که انجام دادند قسمتی از جمعیت پارچنار را تشکیل دادند. ولی به دلیل وهابی بودن آن ها تعارضاتی با مردم پاراچنار پیدا کردند. تا این که در عاشورای چند سال پیش اهانت آنها به امام حسین(ع) باعث شروع جنگ نظامی درون ایالتی بین آن ها و شیعیان پاراچنار شد. از آن جا که این وهابی ها از طرف دولت پاکستان حمایت می شوند نسل کشی فجیعی در این منطقه به راه افتاده است. به عبارتی پاراچنار در محاصره اقتصادی و نظامی قرار گرفته است و تنها با رشادت ها و ایستادگی های مردم آن است که تاکنون سرپا مانده است.

 

سهیل کریمی در این مستند به روایت مظلومیت شیعیان پاراچنار و تاثیرات انقلاب اسلامی ایران در پایداری مردم آن منطقه می پردازد.

 سهیل کریمی، متولد سال 1351 روستای (حصار زیرک)شهرستان شهریار است.

 از سال1377 وارد عرصه ی روزنامه نگاری شده و همزمان،همکاری خود را به صورت قراردادی(برنامه ای9 با سیمای جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد. وی دوره های خبرنگاری،تصویر برداری و فیلم نامه نویسی را در تهران پشت سر گذاشته است.

 وی موسس کانون مستند سازان جهادی می باشد و اولین کار تلویزیونی خود را با ایفای نقش در مستند (گزارشی از شرق)به عنوان گزارشگر آغاز نمود و بعد از آن نیز در اکثر کارهای سعید ابوطالب به عنوان محقق،دسیار کارگردان و گزارشگر همکاری نمود.

 وی در تیرماه سال1382 به هنگام عزیمت از کربلا به سمت حله جهت فیلم برداری توسط اشغالگران امریکایی دستگیر شد. اتهام وی کمک مالی به مردم عراق و ساخت فیلم علیه نیروهای امریکایی اعلام شده بود.در هفته اول اسارت خود توسط نیروهای مارینز تحت سخت ترین شکنجه ها قرار گرفت ولی به حول قوه ی الهی بر این سختی ها فائق آمد و بعد از چند ماه به آغوش میهن بازگشت.

 

زخم پیواردر زیر بخشی از خاطرات حضور در عراق و اسارت126روزه ی ایشان را می خوانیم:

 {پس از اسارت من و آقای ابوطالب از هم جدا شدیم و من مدتی در کمپی در بغداد بودم که اکثر هم بندی هایم شیعه بودند. یکی از آن ها فردی بود به نام ابوعلی که سابقه زیادی در جنگ داشت و مدام کارش این بود که عده ای جوان ایرانی را دور خودش جمع  می کرد و برایشان با زبانی خیلی شیرین از خاطرات جنگ و رشادت های بسیجی های امام میگفت. مثلا از درگیری در مناطق که با«الله اکبر» بچه های ما ترسیده بودند و بعد از حمله آن ها فرار کرده بودند، تعریف می کرد و این جوان ها هم از خنده غش می کردند! از شجاعت بچه های ما می گفت شیعه یعنی این!این ها شیعه واقعی هستند.

 به خاطر اجباری بودن حضور همه عراقی ها در جنگ با ایران،در آن مدت ما آدم سی سال به بالایی که تو جنگ نبوده باشد را ندیدیم!یعنی بین آن همه آدم ، ما حتی یک نفر را هم ندیدیم که توی جنگ با ایران نبوده باشد! علتش هم این بود که در کشور ما همه چیز توی جبهه بود و شهرها کمتر رنگ و بوی جنگ داشتند و خیلی ها برایشان مسئله جنگ مهم نبود! اما صدام ،با یک تدبیر موفق، جنگ را به شهر هایش برده بود و همه را درگیر جنگ کرده بود...}  

 

پاراچنار 

 

 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 5:14 عصر روز جمعه 90 اسفند 26

مهار نشده

همین طور که می خوانی و جلو می روی ، اگر مطالعاتت در روز باشد متعجب می شوی و اگر در شب باشد دلشاد ؛ این خاصیت آن سوره هایی است که در زمان حیات جسمانی شهید سید مرتضی آوینی بر فرهنگ این کشور نازل می شد . وقتی که از خود می پرسیدی که چرا چنین است و این چنین حرف های خوب و بد در کنار هم نشسته اند ، یادت می آید که در آن کتاب خاک گرفته ی کنج طاقچه ، روزی خوانده بودی : "تمام حرف ها را بشنو و احسن آنها را برگزین و یک جا منشین ، بگرد در زمین و عبرت بگیر "
و اکنون که یک دانشجوی پاکستانی - هرچند از بچه های سفیر است ، همان گروه مستند ساز دانشگاه صنعتی شریف ـ می آید و تمام هویت توی ایرانی را واکاوی میکند و یا آن فرزند هالیوود طی اقامت ده روزه اش در ایران تمام غول های رسانه ای غرب را به چه کنم چه کنم می اندازد ؛ بسیار چشم بسته است آن کسی که بخواهد به این طفل نو پای هنرمند پشت پا زند .
این ها را همین اول کار گفتم که اگر دیدی هنگام تعریف و تمجید آب از لب و لوچه ام سرازیر است ، نخوانی ام بچه !
آری اصلا من بچه ام و با یک بیسکوییت آب از لب و لوچه ام سرازیر است ولی از بس خورده ام فرق بیسکوییت خوب از بد را تشخیص میدهم ، تو چه ؟ تو هنوز نمی دانی چه بیسکوییتی را ما بچه های نسل سوم انقلاب دوست می داریم !!!؟
بگذریم ...
سخنان رهبر با نخبگان هسته ای بهانه ای شد که آسمان سرخ را چند روزی مزین به قطر آبی کنم که خودش به اندازه یک بمب اتمی است .
در اواخر مستند مهار نشده نیز یک روحانی در جمع بمب های اتمی 22بهمن این جمله را می گوید . مستدی که حرف های ضد و نقیض و در عین حال مستدل در آن موج میزند .
و مخاطب را در معرکه ای قرار می دهد که خودش حق را انتخاب کند . انتخاب  اینکه  به یک نیروی ماورایی و فوق اتمی  که در وجود خود دارد ایمان بیاورد یا اینکه محسور و مجذوب نیرو های پر سروصدا گردد.
الحق که در این برهه از زمان مستند مهار نشده چیزی کم نگذاشته است .
یک کپسول تقویتی برای آنان که به این انقلاب عشق می ورزند .
یک قرص آرامش بخش برای آنان که مدتی است در شک و شبهه گرفتارند .
و سرشار از ویتامین A  برای آنان که چشمانشان کم سو شده است .
پ . ن :  تا همین جا بس است حالا بروید تیزر مستند را ببینید .
از اینکه حرف هایم کمی گنگ بود معذرت می خواهم ، دلیلش صرفا این بود که در اولین فرصت مستند مهار نشده را که اکنون در سینمای خانگی در حال پخش است را خریداری کرده و لذت ببرید . و اگر حاصلی نداشت بدانید که صداقت کودکانه ی وجودتان کم رنگ شده است . و باید فکری کنید ...
پ . ن :  سلاح هسته ای قدرت آفرین نیست ، ملت ایران قدرت متکی به سلاح هسته ای را خواهد شکست .

 دیدار با دانشمندان هسته ای

تیزر مستند مهار نشده : حتما دانلود کنید ... 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 4:22 عصر روز جمعه 90 اسفند 5

وارثین عزیز 

متن فوق ابتدای کتابی است که از یکی از دوستان امانت گرفته بودم ، خیلی صمیمانه نوشته بود از وارثین عزیز خریداری شده . همین بهانه ای شد برای گپ و گفتی در روز کتاب و کتابخوانی، آن هم در عید سعید غدیر خم با برادر سخاوتی نیا پیرامون یک اتاق 9 متری در مرکز شهر تحت عنوان مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ... و واقعا هم همین است : مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی . وارثین

خب آقا مهدی بفرمایید که وارثین از چه زمانی و چگونه تشکیل شد ؟
شاید حوالی 3-4 سال پیش بود که مجموعه ی وارثین تشکیل شد با مدیریت آقای بذرافکن و من هم گاهی به آنجا میرفتم. اما با مشغله ی دوستان این کار به سرانجام نرسید.
اواسط سال 88 بود که جرقه های مجموعه ی جدید زده شد. فکر شروع مجدد از یکی از شماره های مجله راه به ذهنمان رسید که آقای موحّد اگر اشتباه نکنم از یک مرکز توزیع در شیراز صحبت کرده بودند و به دقت این مرکز را تشریح کرده بودند.ما هم با همفکری آقای رضا کایدخورده  که از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق علیه السلام می باشند شروع کردیم.مطالعه ی همین مطلب و مطلب آقای صفایی در یکی دیگر از شماره های دیگر راه که توزیع گام به گام را توضیح داده بودند، و همچنین تجربیات قبلی خیلی راهگشا بود.

محل عرضه را چگونه انتخاب کردید ؟
خب کار فرهنگی در دزفول شرایط خاص خود را دارد چون محوریت با جلسات قرآن مساجد و بسیج است.ولی از پیدا کردن جایی در نزدیکی مرکز فرهنگی شهر یعنی اطراف حرم حضرت سبزقبا علیه السّلام فرزند امام موسی کاظم علیه السّلام شروع کردیم ؛ البته نمازجمعه نیز یکی از محل های بسیار خوب برای عرضه بود و هست .
کار دیگری که در ضمن این کار شروع کردیم طرح توزیع شبکه ای جزوه های فرهنگی بود که شروع کردیم با بچه های تاثیرگذار جزواتی را چون جبهه فرهنگی انقلاب وحید جلیلی یا «چه باید کرد؟» حسن رحیم پور ازغدی و ...را توزیع می کنیم تا فضای فکری همگون و نزدیکی پیدا کنیم.

کتاب ها را بیشتر از چه انتشاراتی سفارش داده اید ؟

اولین جایی که کتاب هایش را گرفتیم انتشارات "کتاب دانشجویی" بود بعد هم "لب المیزان" ناشر آثار "آقای طاهرزاده" بود که از طریق یک آشنا و "آقای توکلی" که کمال همکاری را با ما داشتند.بعد هم "لیله القدر "و "نشر معارف". روزهای اول بیش 30 عنوان کتاب داشتیم و در حال حاضر نمایندگی کتاب دانشجویی،سوره مهر،نشر معارف،لب المیزان،لیله القدر،آرمان،نور،طرحی برای فردا،خیزش نو، سپیده باوران و... را داریم که تعداد عنوان های کتابمان به حدود 1500 عنوان کتاب و 1000عنوان لوح فشرده می رسد که روز به روز در حال افزایش است.

در باب معرفی کتاب و رساندن آن به دست مخاطبان اگر نکاتی دارید، بفرمایید:
فعالیت دیگری که انجام دادیم برگزاری یک سلسله کلاس ها بود که از ترجمه ی قرآن به روشی که آقا در کتاب حرفی برای تمام فصول می گویند تا صحیفه خوانی و بحث پیرامون آن و کلاس های آموزشی چون فتوشاپ تا جلسه ی داستان خوانی که گاها ضبط می کردیم برای بعدها.که از دل این کلاس ها افرادی بیرون آمدند با تلاش خودشان که بعدها طلبه شدند که رمان خوان حرفه ای شدند و تقریبا بسیاری از کتاب های رمان حسن بیگی و شجاعی و موذنی را خوانده اند و تقریبا روی ریل افتاده اند. که این هم از برکات سخنان آقا پیرامون ضرورت رمان خواندن است و گر نه از برخی شنیدم که رمان را مصداق لهو الحدیث می شمارند.

»»»
رفاقت به سبک تانک
3400بود؛خیلی بود؛ما ناامیدانه این کتاب را تبلیغ می کردیم.چطوری؟می دادیم دست بچه های نوجوان و می گفتیم بخوانند انصافا کتاب قشنگی است خصوصا تصویرسازی هایش.خب بچه ها می خواندند و قیمت را می پرسیدند و می رفتند ما هم می گفتیم حق دارند گران است بعد از چند دقیقه همین بچه ها پدر و مادرشان را بعضا کشان کشان می آوردند و کتاب را می خریدند و مطمئنم که از خریدشان پشیمان نمی شوند.به این ترتیب کتاب رفاقت به طور کامل فروش رفت.
همین طور کتاب "دا "را بدون تخفیف فروختیم.

»»»
سید دلربا
یادم می آید یک شب یک سید روحانی خوش سیما با محاسن زردرنگ که آذری زبان بود به غرفه ی ما آمد ما هم کتاب "من و کتاب" را که از غرفه ی بغلی یکی از دوستان خریده بود؛ پیش ایشان بردیم و از آن معدود کتاب هایی که داشتیم تعریف کردیم. ایشان هم مثلا "جشن حنابندان" آقای قدمی را برداشتند و ...بعد از چندی دوتا نوجوان تقریبا 16،17ساله آمدند و به حاج آقا یک چیزی گفتند؛حاج آقا کتاب "حماسه یاسین"(که ما اطلاعی از محتوای آن نداشتیم)برداشت و گفت خطاب به آن دو نوجوان که :این را بخرید و بعد دوباره خودشان گفتند: خودم می خرم برایتان و به ما پول دادند: بالاخره آن دو نوجوان توی رودربایستی یا هرچی پول دادند و کتاب را خریدند و رفتند.خب از آنجایی که این واقعه در حوزه ی استحفاظی ما رخ داده بود حس کنجکاویمان گل و بلبل داد که حاج آقا ماجرا چه بود؟حاج آقا گفت :که می دانی این دو نوجوان چه می گفتند؟می گفتند که چرا بچه حزب اللهی ها بداخلاق و اخمو هستند ؛من هم گفتم :این کتاب را بخرید و بخوانید تا ببینید اخمو هستند یا نه؟این شد که ما هم کتاب حماسه یاسین را خواندیم و واقعا کتاب نابی است که یک جایی از خنده روده بر و گاهی از گریه چشم خشک می شوی!!
واین شد با تعریف این ماجرا ما کتاب حماسه را هم کامل فروختاندیم(عرضه کردیم).
خب برگردیم به حاج آقای خودمان،حاج آقا کتابهایشان را انتخاب کردند و با آن کتاب مذکور(من و کتاب)به ما دادند تا حساب کنیم ما هم حساب کردیم در پلاستیکی گذاشتیم و دادیم رفت.بعد از چند دقیقه حاج آقا دوان دوان با صورت برافروخته آمدند و گفتند:پس آن کتاب(صحبت های آقا) کو؟گفتیم که آن کتاب مال یکی از دوستان است و فروشی نیست از او اصرار و از ما اکراه که بابا این کتاب مال یکی از بچه ها است مغازه ای که کتاب را از آن تهیه کرده بودیم هم تمام کرده بود.بالاخره با خواهش و معذرت خواهی حاج آقا را راهی کردیم.

»»»
خاطره ای از اندیمشک
یک بار با یکی از دوستان که حالا برای خودش یک رمان خوان شده است.رفتیم برای عرضه ی نمازجمعه ی اندیمشک؛آنجا به دلیل نزدیکی به پایگاه چهارم شکاری، جمعه ها سربازها را به نمازجمعه می آورند. ما هم توضیح می دادیم؛ سربازی آمد و کتاب "ما فرزندان ایرانیم "را گرفت و من هم دیدم دست دست می کند برایش یک جای حساس از کتاب "طوفان دیگری در راه است" را انتخاب کردم و دادم بخواند خب نگاهی به قیمت کرد و همان فرزندان ایرانیم را خرید و رفت ما هم رفتیم برای نماز بعد از نماز ،همان سرباز با لباس آبی نیروی هوایی آمد و کتاب فرزندان ایرانیم را پس داد و کتاب طوفان دیگری در راه است را خرید. وقتی می خواست باقی پول را بدهد بسیار جالب بود کیف پول یک سرباز بود دیگر؛ فکرکنم 500 توان آخر را از خرده های کف کیفش در آورد که مچاله بود ما هم با قساوت تمام می گرفتیم بعد از رفتنش دوست ما گفت: چقدر بد جنسید به سرباز هم رحم نمی کنید.ولی اعتقاد ما این است که کتاب خوب را اگر پول پایش بدهی می ارزد و همین کتاب خوب و پول خوب دادن اغلب باعث خواندن و بعد هم تبلیغ می شود و کتاب خوانده و دیده می شود.
بیش از این حرف زیاد است ولی بیش از این از حوصله فزون است باشد برای بعد.

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:32 عصر روز سه شنبه 90 آبان 24

هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ