سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دفاع مقدس - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
دفاع مقدس - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :331615
بازدید امروز : 23
 RSS 

   

سه روایت از یک شهر ...

تذکر : متن زیر مخاطب خاص دارد !


روایت اول
- سلام مَش ملا بی زحمت یَه کیلو عدس دام .
- علیک سلام چشم دخترُم
- بگووُم چا بِبووَه پِن گِرَم روغن هم دیهیوم ؟
- آ ، اَچه نمبوَه ؟
- فرما خوارُم .
...
- سلام ، ببخشید دو تا ماکارونی بدید .
- سلام خوارُم تو هم ای دو بُنج میَ به زِر مَقنِعَت تا دُهامِت . دُختَرُم حجاب وا کامل بووَ اگِنَه چه بدرد خووَره .
- چشم .
- فرما ، چند لحظه وِس . کمِ کسریشَ گِرُم . اَ 700 گِرَم 10 گرم کم دارَه . بییَن خوارم ای هم 10 گرم فِله !
- ممنون .


روایت دوم
- دِرُ ، دِرُ دِگه گووِش چا مخی چه کنی ؟
لَعنت بر شیطون ، خو اَچه خودت نَم گووییِش ؟
اصلا بیو پِ هم رووِم .
ولش کن بابا الآن قَپِه چِه بارِمُونِه کُنه . مَر نَگُفنَه نهیه ا مونکر نَوا مَفسَدَه داشته بووَه .
....
- سلام علیکم . مبارکه  انشاالله ، بگووُم حَجی یه کُته صدانَ کَم نَم کُنه ؟ تا هَف مَحلّه بِرووَه . کَمِش کُنِه بَرِه مَحَلِه خُتون . لااقل همسایون خُتون تِنا عاجز بووِن نه کل شهر !
- رو اووولا حَجاقا چه بگوویی سی خُودت ، رو نَزَنُم پِ سِنگ ...

روایت سوم
خدا دونه چَقدَر دوس دارم  آقا نَه اَ نِزیک بینُم ، هم خدانَه شُکر که روزِ وَندِن به نومِمون ، خب کی حرکته ایشالله ؟
سوم سَحَر گه برووم ، چهارم ایشالله بِیتِم !
...
سلامی به گرمی خون هایی که به پای درخت تنومند انقلاب ریخته شدند
امروز چهار خرداد است .
امروز؛ روز شهری است که وجب به وجبش نشان از مقاومت دارد .
امروز؛ روز شهری است که مهد پروش سید جمشید ها و مش حمید ها بوده است .
امروز؛ روز شهری است که نه تنها مادرانش به تربیت سربازان انقلاب پرداختند بلکه خود در شهر ماندند و نشان دادند که تا آخرین لحظه دینشان را به اسلام ادا خواهند کرد .
امروز؛ روز شهری است که عالمانی دارد  چون  قاضی ها ، معزی ها  و شیخ اعظم انصاری که استوانه های معنوی و علمی آن و بلکه جهان تشیع بوده است .
امروز؛ روز شهری است که مقارن شده با اربعین عارفی بی ادعا که در جهاد اصغر پدر شهدا بوده و در جهاد اکبر فرزند علما
امروز؛ روز شهری است ...
امروز؛ روز شهری است که گناه در جامعه ی آن خشکیده است . (1)


===========


1 - بعضى جوانان به ما نامه مى‌نویسند که اجازه بدهید ما با این تظاهرات منکراتى، مقابله و مبارزه کنیم. خیلى خوب، مقابله بکنید؛ اما چه‌طور؟ بریزید، طرف مقابل را تکه پاره کنید؟! نه، این نیست. حرف بزنید، بگویید؛ یک کلمه بیشتر هم نمى‌خواهد؛ لازم نیست یک سخنرانى بکنید. کسى که مى‌بینید خلافى را مرتکب مى‌شود - دروغ، غیبت، تهمت، کین‌ورزى نسبت به برادر مؤمن، بى‌اعتنایى به محرمات دین، بى‌اعتنایى به مقدسات، اهانت به پذیرفته‌هاى ایمانى مردم، پوشش نامناسب، حرکت زشت - یک کلمه‌ى آسان بیشتر نمى‌خواهد؛ بگویید این کار شما خلاف است، نکنید؛ لازم هم نیست که با خشم همراه باشد. شما بگویید، دیگران هم بگویند، گناه در جامعه خواهد خشکید.

مقام معظم رهبری
15/08/1370




نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 4:37 عصر روز شنبه 91 اردیبهشت 30

صدا به صدا نمیرسد در این دنیای پر هیاهو...

صدای آژیر ممتدی می آید ... علامت وضعیت سفید
یعنی ای مردم نجیب
قلب کودکی که ایستاد آرامش به شهرتان باز گشت ... با خیال آسوده به زندگیتان برسید ...
آرامش ؟؟؟ زندگی ؟؟؟
مردم دم بیمارستان افشار صف کشیده اند ...

صدای بوق ممتدی می آید ... اینبار علامت وضعیت سفید نیست
وضعیت سفید نشان دهنده حیات دوباره است ...
بله نشان دهنده حیات دوباره است
کودکان شهید شده در زیر آوار حملات موشکی به دزفولاما حیاتی ابدی ...
صدای بوق ممتد دستگاه قلبی می آید که می گوید :
ای مردم نجیب
یک کودک  مَرد دیگر نیز
به خیل شهدای موشکی پیوست ...

 

***

 

وای صدای خشک شنی تانک می آید ...
تانک !!!
نکند دزفول هم سقوط کرده ؟؟؟
نه مردم هنوز هم
در شهر هستند ...
پس این صدای خشک شنی از چیست ؟
یک بیل مکانیکی
که به دنبال جسد سیاه رنگی
زیر خروار ها خاک می گردد 
پدرش می گوید چادر سیاه بر سر داشت
بیل مکانیکی در حال جست و جوی اجساد شهدای موشکی دزفولآن وقت که خوابید
قبل از خواب
دیشب
به من گفت :
با چادر می خوابم
که اگر خوابیدم و خوابیدم
دست یاری رسان مردمان نامحرم، هرچند نجیب
بدنم را نبیند ...
 
 

مردم نجیب و مقاوم  دزفول در حال جست و جوی عزیزانشان از زیر آوار

 

 

 


 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 12:56 عصر روز چهارشنبه 90 خرداد 4

 

نوجوانی از جنس شعور

بسم رب الشهدا
شهدا به ما توفیق داده اند که گاه گاهی به یادشان باشیم. چرا که این عزیزان چشم و چراغ راه ما هستند. همان گونه که  با ماشین بدون چراغ درظلمت و سیاهی شب نمی توان حرکت کرد، بدون شهدا هم نمی توان راه را پیمود؛آن هم راهی به پر پیچ و خمی « دنیا ».
و به یقین شهدا آسمان دل خود را سرخ کرده اند تا به سفیدی صبح وصال رسیدند .
با بازگو کردن یک خاطره موافقید ؟ بسم الله 
« معبّر » ؛ هرکه نام اورا می شنید برقامتش لرزه می افتاد؛ اما یک جوان بود که هرگاه معبر نام اورا می شنید شکسته می شد.
بهتراست این گو نه شروع کنیم.
« حسین علم الهدی»  کسی که قامت شکنجه گرش ( معبر) را به لرزه می انداخت.
پ . ن : هنوزهم درفضای محرم وصفر وفضای انقلاب بسرم می بریم. بهتره اینجوری تعریف کنیم:
بلاخره روزعاشورا فرارسید.کم کم هیأت های عزادار، حرکت کرده اند و وقتی به میدان مجسمه شاه در اهواز نزدیک می شدند ، میدان را دور می زدند همه چیز به خوبی پیش می رفت. تا اینکه از هیأتی، نوای دلنشین قرآن  شنیده می شد. آیات مبارکی درباره جهاد درراه خدا را تلاوت می کرد و ترجمه ی آن را هم بلند می خواند .
این هیأت قبل ازآنکه به میدان مجسمه شاه برسد مسیررا تغییر داده و از یک کوچه فرعی عبورکرد تا مجسمه شاه خائن را دور نزنند.
وقتی خبر به مارسید دیرشده بود. به هر زحمتی که شد خودمان را به این هیأت رساندیم وموفق به دستگیری چند نفر ازآنها شدیم .
یکی ازآنها که اطلاعاتی داشت و بوسیله ی معبر بعضی از چیزها را لو داد.
که یکی  از لو رفته ها حسین بود . نوجوانی که روی ماشین می رفت وآیات جهادرا می خواند و سردسته هیأت نوجوانانی بود که مجسمه شاه را دور نزدند.
خلاصه حسین را با هزار علامت وسوال که از گذشته اش فهمیده بودیم دست گیر وروانه زندان کردیم . تازه بعد از دو سال فهمیدیم که آن سیرک مصری ها که زنان  درآن می رقصیدند بدست حسین و  دوستانش  به آتش کشیده شده بود.
 این معبر بیچاره ی قصه ی ما به گمان خود با یک طفل صغیر در افتاده بود  اما نه !  حسین با انواع شکنجه ها از پا در نمی آمد. مجبورشدیم اورابه زندان نوجوان دزد، شرورو... ببریم به خیالمان که برای او بد می شود.
اما نه ! کاربه جایی رسید که آن نوجوانان دزد، قاتل، بی سر و پا ،  به پشت سر حسین می ایستادند و« نماز» می خواندند.
خون معبر باشنیدن این خبر به جوش آمده بود ، طبق معمول رفت که حسین ر الت و پارکند ولی فایده ای نداشت .
 آخرش معبر فهمید که با چه کسی طرف است .
کسی که نام او بر اندام انسان ها لرزه می انداخت. یک نوجوان توانست  ابهت اورا بشکند .
بعدها هم این تکرار شد و در زمانی که معبر رودرروی قاضی دادگاه با رفتار حسین علم الهدی مواجه شد بازهم شکسته شد ...  

 

با تخلص از کتاب سه روایت از یک مرد  



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:55 صبح روز شنبه 90 فروردین 27

 

متن زیر دست نوشته ای از شهید سید هبت الله فرج الهی است : 

بسمه تعالی

رمضان میدان مسابقه السابقون السابقون اولئک المقربون است .

رمضان سنگر جهاد درون است پیکار تا افطار و محرم زنگ جهاد بیرون شورش تا شهادت تا ملاقات یار .

رمضان خلوص است و زنگ آغاز آن اذان ، از ابتدای سپیده تا انتهای حضور آفتاب .

رمضان تولد نور است و محرم تسلط آن .

رمضان آمادگی است و محرم امتحان .

رمضان اشک است و محرم جوشش آن .

رمضان راه است و محرم مقصد پیدای آن .

رمضان فصل کاشت و محرم فصل برداشت.

رمضان خلوت خود است با خدا در نیمه های شب و محرم خلوت جمع(؟) است در مصاف با دشمنان .

راستی چه خوش است از پگاه تا شمگاه لب بستن و به همت و صبر به مقام قرب رسیدن و به طاعت توشه طلب کردن !

چه تشنگی دنیا تضمینی است برای رسیدن به زلال بهشت .

و گرسنگی دنیا مقدمه ایست بر دست یافتن به خوان نعیم فردوس .

رمضان غنچه ایست که در محرم باز می شود .

و عطری است که در محرم منتشر می شود و شاهد ها را مدهوش می کند .

رمضان صیانت است و ضیافت و طاعت و محرم شهادت است شهادت (؟)  

 تصویر دست نوشته

 التماس دعا



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 4:57 عصر روز پنج شنبه 87 شهریور 21

بسم رب شهدا

من سرچشمه را یافته ام

 

    در این عصر سرگردانی و حیوانی بشر و به قول شهید آوینی عصر جاهلیت ثانی، همین که بگویی من برای زندگی الگوی عملی ندارم هر کسی می آید  و اسوه ی خود را به میان می آورد .

    یکی ستاره ی فوتبال اروپا و مرد سال فوتبال جهان را برای الگوی  زندگی معرفی می کند و دیگری فلان هنر پیشه ی  هالیود و بالیود را . اخیراً هم که یانگوم نمونه ی بارزی است برای بحث مورد نظرمان .

فیلمش که تمام شد عکسش افتاد روی دیوار ، ماشین ها و ظروف خانه  و شد نگین دیس های آشپزخانه .

بعضی ها هم به پاس وفاداری به ایشان امپراطور دریا را پی می گیرند ... نگاه که کردم دیدم همه ی اینها پوچ و توخالی است ...

 شهید سیدهبت الله فرج الهی

   باز هم رفتم سراغ سید تا ببینم نظر ایشان در مورد یک الگوی عملی چیست . سید عزیز اینگونه آغاز کرد :

 

    «  نظر کردن در زندگی شهید،  شهید ساز است . شهیدان را اگر نمیتوان شناخت ، اگر چه عظمت شهیدان را نمی توان درک کرد ولی می توان از زندگی سراسر افتخارشان خوشه ای چید و در گوشه ای کاشت تا آیه های عشق و حب خدا در دل اثر کند برای همین است که شهیدان زنده اند و به قول امام زخایر عالم بقا هستند و... و شاید تنها وتنها نگاه در خصوصیات و حالات این عزیزان هجرت کرده تا کوی دوست به خاطر همین باشد که انسان متوجه باشد که در پیچ وخم دنیا در لحظه هایی که شیطان نفس بر جنود نورانی عقل هجوم می آورد چه انسان هایی که راه پرپیچ و خم دنیا را چه نیکو طی کردند اگر انسان رهرو شهید باشد باید بعد از اتمام هر برگ از زندگی نامه هر شهیدی بگوید :

اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک.»                                    

                                                                               

                                                                                    شهید سید هبت الله فرج الهی 

 

پ.ن. 

متن قبل از دست نوشته ، نوشته ی یکی از رفقای با اخلاص هست که کلی زحمت میکشه واسه ی شهدا .  



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 7:59 عصر روز دوشنبه 87 خرداد 20

                        در شفافی اشک ها

     شهید سید هبت الله فرج الهی

     شما شفافی اشک را چگونه معنا می کنید؟ آیا فکر می کنید اشک شفاف آن اشکی است که از روی احساس بر گونه ها ریخته شود؟ نه، این کاملاً اشتباه است، زیرا این گونه اشک ها دوامی ندارد ، اشک شفاف اشکی است که از روی نیاز به پای معشوق ریخته شود، یعنی عاشق نیاز شدید به معشوق خود پیدا کند . اگر اینچنین باشد آن موقع است که اشک انسان تاثیر دارد ، اما بدانید که هر اشکی قیمتی نیست بلکه برترین اشکها اشکی است که از روی نیاز به پای یکتا معشوق همه ، یعنی خداوند تبارک و تعالی ریخته شود.

     این اشک را که ما گفتیم اشکی است که شهیدان بسیار زیبا تفسیر می کنند و اثرات آن را می گویند،

یکی از این شهیدان شهید بزرگوار سید هبت الله فرج الهی است که قسمتی از دست نوشته های ایشان را در این نوشته خواهیم آورد(انشاء الله) :

    «در شفافی اشکها:اگردرجهانِ زیبایی ها، زیبا تری باشد شفافی اشک است،

                    اگر انسان دست آویزی دارد برای رسیدن به مراحل کمال در شفافی اشک است،     

                    اگر لحظه ی تسلیم شدن شیطان رسیده باشد در شفافی اشک است،

                    اگر آنکه امام را به این عظمت رسانده است در شفافی اشک است(دست نوشته نیست:   امام کارهای خود را بر روی توکل به خدا انجام می داد ولی برای رسیدن به نتیجه از خداوند استغاثه می فرمودند و اشک می ریخت، طبق این بیان ایشان که می فرماید: ما ماموریم به وظیفه نه نتیجه).    

                    اگر مونسی داشته باشد حضرت علی(ع) در نخلستان مدینه، شفافی اشک است،

                    اگر نورانی کرده چهره ی ابا عبدا... را در قتلگاه شفافی اشک است،

                   واگر چیزی صدای تکبیر رزمندگان اسلام را بلندتر کرده است شفافی اشک است،

     و اگر انسان را به مراحل کمال ، قله های لقاء می رساند انسان سوار بر اشک است که می تواند برسد به آنجا که می خواهد. 

    زیباترین زبان راز و نیاز با خدا و آنچه انسان را صداقتش را آشکار می کند زبان اشک است چرا که انسان در موقع اینکه قلبش با خداست چشمهایش تر است، و سند استجابت دعا شفافی اشک است.

    نمی دانم اگرآنچه که بخواهد اشک را تعریف بکند زبان بالاتری باشد زبان اشک است و نوشتن اشک نیز ممکن نیست.

    آنچه را که ائمه به ما گفته اند زبان اشک است. حضرت علی علیه السلام در نخلستان مدینه و کوفه زبانش ، زبان اشک بوده.   

    همچنین است که گفته اند حضرت زهراء(س)در بیت الاحزان مونسش اشک بوده است.

    (داغی که حضرت زهراء در بیت الاحزان می کشید ، داغی بود از سوز ولایت . حضرت زهراء از داغ پهلو گریه نمی کرد ، حضرت از داغی که بر اسلام وارد شده بود گریه می کرد زیرا مردم بعد از رحلت پیامبر، او را فراموش کردند، فراموش کرده بودند که پیامبر در غدیرفرمود ند: بعد از من علی (ع) ولی و وصی شماست . حضرت زهراء بلند گریه می کرد تا که بشنوند و از او علت گریه اش را بپرسند اما هیچ کس از حضرت نپرسید و حتی به ایشان گفتند که آرام تر گریه کند . در اصل حضرت اولین کسی بود که از ولایت دفاع کرد و اولین کسی بود که در این راه به شهادت رسید. )

     همه گفته اند ولی امام حسین حال دیگری داشته ، لحظه ی نزدیک شدن به یار، هنگامی که برق شمشیرها و جسد پاره پاره ی یارانش در میدان قتلگاه و خیمه های سوخته ی آل رسول ا... را نظر می کند، زبانش ، زبان اشک بود و مظلومیت امام حسین و عاشورا را با اشک ثابت کرد و فیلم نورانیت عاشورا در شفافی اشکهای زینب تداعی می نمود.

    گفته اند امام حسین عصر عرفه در کنار کوه صفا نشسته است و به نشانه ی تضرع دست به دعا برده و با زبان اشک با خدا سخن گفته است . وامام زین العابدین نیز همینگونه ، همدم امام صادق علیه السلام در کلاسهای درسش ، همدم امام کاظم در زندان هارون الرشید و غریب الغربا در طوس شفافی اشک بوده است .

    و زبان اشک گویا ترین زبان است که انسان می تواند به وسیله ی آن سخن بگوید چرا که در شفافی اشک چیزی نیست و این آب گرمی که گونه ها را می شوید وچشمها را تَر و همه چیز را با خود می برد .

    زبان اشک زیباترین زبانِ بنده ومعبود است آنچه شب را معنی می دهد و نورانیت می دهد شفافی اشک است ، و اگر ائمه با آن حالت به سوار بر قطرات اشکشان به معراج رفته اند ، واگر این علماء ما اینگونه اهمیت می دهند ، اگر بهترین و خالص ترین زبان، زبان اشک است بهتراست بگوئیم:«ا لهی اَعِنِّی بِالبُکاءِ عَلَی نَفسِی» ـ خدایا ما را یاری ده برگریه کردن بر خودمان ـ که این اشکِ خوف است ولی اشک شوق زیباتراست. اشک از ترس خدا انسان را خالص می کند و اشک از شوق خدا انسان را عاشق. و در هر قطره ی اشکی ریزند گناهی و فتح قله ای از رتبه های کمال خداوند است. بهتر است انسان فرصت را غنیمت شمرده و تا قطره ی اشکش می خواهد از آسمان به زمین بچکد زود زبانش را باز کند و بگوید : اللهُمَ ارزُقنَا تَوفِیقَ الشّهادَهِ فی سَبِیلِکَ و یا بگوید:( الهِی .... بِلقائِکَ) ـ الهی حَبِّب  اِلی لِقائِکَ و اَحبَب لِقائِی.

   

      اگر انسان به جایی می رسد از شفافی اشک است.                   

                                                                                    24/9/1364

                                                   ساعت 45/10 اروند کنار   

 

پ.ن.
متن قبل از دست نوشته ، نوشته ی یکی از رفقای با اخلاص هست که کلی زحمت میکشه واسه ی شهدا .
       

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 10:20 عصر روز شنبه 87 خرداد 11

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شرح حال مختصری از شهید سید هبت الله فرج الهی 

 نه تیر می خورم نه می سوزم فقط یک ترکش اینجا.شهید سید هبت الله فرج الهی

    در سال 1344 در یکی از روز های پر باران ، در خانه سید غفور کودکی چشم به جهان گشود که اورا هبت الله نامیدند تا پرتو و آیتی باشد از هیبت و جلال الهی . در آن سال ، خانواده سید غفور عزیز چون بسیاری از مردم در سختی و تنگدستی می گذراندند ، اما به گفته مادر ، با تولد آقا سید ، خداوند در رزق و روزی به خانه محقر و کوچک فرج الهی گشود. دوران کودکی سید که همزمان بود با عصر حکومت طاغوت، جلسات قرآن در منازل مردم برگزار می شد و او هم به همراه برادران و دوستان هم محله ای، در این جلسات شرکت می کرد و از همان جا هم با قرآن انس گرفت .

    با آغاز نهضت اسلامی او نیز چون بسیاری از مردم و نوجوانان ایرانی و دزفولی ، در تظاهرات ضد شاه شرکت کرد. همزمان با پیروزی انقلاب و سازماندهی امور مساجد، رفت و آمد او نیز به مسجد بیشتر شد .اوایل شروع جنگ تحمیلی ، خواهان حضور در جبهه بود ، اما به دلیل سن کم و جثه ضعیف ، مادر راضی نمی شد که او به جبهه برود . مادر شهید(بی بی اختر منشور زاده) با بچه های مسجد صحبت کرد و گفت: مدتی او را پشت جبهه و مسجد مشغول کنید تا تصمیمش از روی احساس نباشد و قدری هم بیشتر با مشکلات آشنا بشود .

    به هر زحمتی بود هبت الله را در پشت جبهه نگاه داشتند ، تا اینکه در سال 1360 که زمزمه عملیات شکست حصر آبادان به گوش می رسید . دیگر کسی نمی توانست سید را راضی به ماندن در عقب کند . مادر هم که شور او را می دید ، خود دست او را گرفت و به مسجد برد و گفت : این بچه مال خداست ، فقط چند روزی سندش نزد من بود و حالا آمدم سند مال خدا را به او پس دهم. به این ترتیب سید بزرگوار، برای اولین بار در عملیات ثامن الائمه (ع) در جبهه حضور یافعکس شهید هنگام مجروحیت از ناحیه دو پا در اولین عملیاتت که منجر به مجروحیت هر دو پای وی شد، اما پس از مدتی استراحت در خانه دوباره در جبهه حضور یافت.

    در آ ن روز ها بجز سید هبت الله ،دو برادر دیگر او به نام های سید علی و سید قدرت الله نیز در جبهه بودند و هر بار یکی ا ز آنها با بدنی مجروح به خانه باز می گشت ، اما مادر که حالا خود از رزمندگان پشت جبهه به حساب می آمد ، هرگز لب به اعتراض نگشود و خود پرستاری فرزندان مجروحش را در خانه به عهده می گرفت.

    سید هبت الله(به قول دزفولی ها آهَبَت) که حال دیگر جزو نیرو های ثابت لشکر 7 ولی عصر (عج) شده بود ، همزمان با رزم ، درس هم می خواند . دیپلم که گرفت، در کنکور شرکت کرد ودر رشته الهیات پذیرفته شد ، اما به دلیل حضور مداوم در جبهه ، دانشگاه را کنار گذاشت.

    سید اگر چه در نیروی اطلاعات عملیاتی در جهاد اصغر بود ، اما در جهاد اکبر نیز یک نیروی شناسایی قوی و زبده بود. هنوز دیوار های اتاق و مادر پیرش ، گریه ها و ناله های عاشقانه او را به یاد دارند . مادر می گفت: یکی از شب ها از اتاق صدای گریه شنیدم ، خودم را به اتاق رساندم ، ترسیده بودم ، نکند اتفاق بدی افتاده باشد ، اما وقتی در را نیمه باز کردم، دیدم به سجده رفته و دارد گریه می کند، من هم برگشتم و هیچ نگفتم.

    سید از اجداد طاهرینش آموخته بود که باید روح و جسم و جانش را در راه وصل دوست خرج نماید ، به همین دلیل لحظه ای آرام و قرار نداشت ، از جبهه که می آمد ، اولین که می کرد به خانه های شهدا سر می زد و بعد هم به دیدن دوستان شهیدش در شهید آباد می رفت.

    سید قدم زدن در شهید آباد را قدم زدن در وادی معرفت می دانست . او در دست نوشته هایش گفته است که « اگر گرمی حضور شهیدان وجود سرد تو را گرم نکرد ، این شهید آباد ، شهید آباد تو نیست.»

     سید دست نوشته های فراوانی بر جای گذاشته، از گفت و گو با خدای خویش گرفته تا با دوستان شهید و نفس خویش. دست نوشته هایی که خود جزوه هایی از کلاس انسان سازی و خودسازی است. سید در بیست سالگی به چنان پختگی رسیده بود که گویی سال های سال از عمرش می گذرد . در وادی تربیت نفس به درجه ای رسیده بود که هر پیش بینی می کرد ،درست از آب در می آمد . اطرافیانش هنوز برخی از الهاماتی را که به ایشان می شد به خاطر دارند . به عنوان نمونه این را می توان بیان کرد که دست نوشته خود و تایید خواهرش آن را اثبات می کند . گروهی از نیرو های گردان بلال برای آموزش غواصی به شمال رفته بودند. یکی از آنها نیروها که از دوستان صمیمی سید هم بود ، در حین تمرین آموزش به دلیل نقص کپسول اکسیژن در دریا غرق می شود . در همان لحظه سید که در خانه بوده است ، در دفترش این گونه می نویسد:«امروز یکی از بچه ها شهید شد .» خواهرش می گفت:«وقتی به خانه آمدم ، دیدم ناراحت نشسته . گفتم: چرا ناراحتی؟ گفت: یکی از بچه ها شهید شده. گفتم: کی؟ گفت: بعدا" می فهمی. عصر همان روز خبر شهادت شهید رضا آلویی را به او رساندند . سید بعد از شهادت رضا بسیار بی تابی می کرد و می گفت: او هم شهید شد ، و من هنوز هستم.

    سید زمان و نحوه شهادتش را هم برای اطرافیانش گفته بود. خواهرش می گفت: به او گفتم : من اصلاً دوست ندارم تو تیر بخوری یا این که پیکرت بسوزد . رو به من کرد ، خندید و گفت : همین ! گفتم: بله. گفت به چشم ! من نه تیر می خورم نه می سوزم . من فقط با یک ترکش شهید می شوم و دستش را گذاشت روی سرش و گفت: اینجا . وقتی که پیکرش را آوردند صورتش را که دیدم ، متوجه شدم درست همان جایی که دست گذاشته بود ، ترکش هم به همان جا اصابت کرده بود.

    خواهر شهید می گفت:«شب آخری که فردایش قرار بود به جبهه برود ، مهمان من بود . قبل از شام از خانه بیرون رفت . گفتم: کجا می رویه گفت: کار دارم ولی برای شام می آیم.رفت وبرای شام آمد . بعد از شهادتش، پدر شهید سید جمشید صفویان به خانه ما آمد و گفت که آقا هبت آن شبِِ آخر آمده بود خانه ما برای وصیت کردن. پدر شهید می گفت: سید هبت الله به ما گفته بود پیکر سید جمشید پانزده روز بعد از شهادت من پیدا می شود . (سید جمشید در عملیات کربلای4 شهید شده بود و تا آن روز پیکرش پیدا نشده بود .) دقیقاً پانزده روز بعد از شهادت ایشان ، پیکر شهید صفویان پیدا شد.»

   شهید فرج الهی در دفترش این گونه نوشته است:« بسمه تعالی سید هبت الله فرج الهی، شهادتت مبارک» و زیر آن را امضاء کرده است. این نوشته مربوط می شود به چند روز قبل از شهادت ایشان. سید عزیز که در 6/12/1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به آرزوی خویش یعنی شهادت که در راه رسیدن به آن عاشقانه می سوخت، رسید . به گواهی سید رضا پور موسوی که او خود نیز عارفی بوده است واصل و در سال 1367 به آسمان پرکشید. ایشان خبر شهادتشان را از مولا و امام زمان(عج) خویش شنیده بود.

  سید شهید در یکی از دست نوشته هایش جمله ای رابیان نموده که امیدوارم شامل حال ما و هم شما عزیزان بشود . باشد که ادامه دهند راهشان باشیم؛ اما جمله :

« نظر کردن در زندگی شهید، شهید ساز است».

 

 

هبت یعنی:هیبت و جلال

 

منبع : ماهنامه ی امتداد

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 3:16 عصر روز سه شنبه 87 اردیبهشت 31

 

  

 

یک ساعت بعد ... 

  -        چی کار می کنی ؟ یک ساعته که پای آینه هستی ! خسته نشدی ؟

-        نه خسته چی هست ؟ باید خوشکل بشم مردم کیف کنند .

... داره توی خیابون قدم می زنه ، هرکس یه چیزی میگه و بد جوری زل زده بهش . 

هم تیپ هاش میگن به به ، بقیه یا بهتشون زده یا نصیحتش می کنند و یا بهش می خندند .

 

-        اِ چقدر از این تابلو ها اینجا هست . شهید علی فلانی ، شهید محمد فلانی شهید ...

نه بدشون نیست . انگاری اینها خوشتیپ تر از من هستند .

             حالا این همه عکس گذاشتن اینجا واسه چی ؟ اصلا چرا اینها رفتند خب مثل بابای

           من می موندن توی خونه ! ...

          بی خیال ؛ معلوم نیست دوستم کجاست ؟ چند روزی هست که خبری ازش نیست !

...

-        سلام این چه وضعی هست درست کردی واسه خودت ؟ نیگاش کن ، شده عین بچه مثبت ها . بچه سوسول !

-        چی کارم داری تازه فهمیدم قشنگی تو چیه .

  -        صبر کن ببینم . حالا زیاد هم بد نشده میشه تحملت کرد .

  -        خب کاری با من نداری ؟

  -        کجا ؟

  -        میرم مسجد .

  -        برو بابا دلت خوشه !

  -        پس خدا حافظ

  -        هی بچه سوسول صبر کن عکست از جیبت افتاد .. هــــی ... بعدا بهش میدم .

  ... حالا عکس چی هست ؟

شهید محمد ابراهیم همت !

پس بگو ! این رفیقم از این عکس ها دیده که هوایی شده .

ولی چرا امروز همه شهدا گیر دادن بهم ، هر جا میری ...

اصلا چرا هرکی این عکس ها رو نیگا می کنه هوایی نمی شه ؟

این همه عکس شهید تو خیابون هست ! چرا!

چشماش رو نیگا کن ! الکی نیست که میگن چشم های حاج همت خیلی قشنگ هستند . میگن کسی ندیده با این چشم هاگناه کنه و همیشه در خونه ی خدا اشک ریخته .

الکی نیست که امروز دوستم هوایی شده بود. رفت مسجد ! اینو مسجد!

خوبه فردا منم برم باهاش مسجد ببینم چه خبره ؟

...

-        بچه مثبت صبر کن میخوام بیام باهات مسجد . راستیی عکس شهید همت رو   جاگذاشتی

-        باشه بریم .

...

  -        اَاااه یک شب که اومدم مسجد این آخونده میخواد حرف بزنه .

... درحقیقت زیبایی های دنیوی واقعا زیبا نیستند و اعمال زشت مارا شیطان در نظرمان زیبا می کند . برای همین است که شهدا صورت زیبایی دارند . این زیبایی از عمق آنهاست   از سیرت آنهاست . کسی که به وجه الله نظر می کند واقعا به زیبایی واقعی نظر کرده است...

  -        آهای رفیق فکر کنم تو درست میگی . اگه اجازه بدی عکس شهید همت بمونه پیشم .

-        عیبی نداره ، باشه پیشت ؛ حالا بریم ؟

  -        کجا ؟

  -        توی خیابون ولگردی!!!!!

  -        نه بابا تازه این جا رو پیدا کردم .

  -        می خواهی بریم سر مزار شهدا ؟

  -        این که آخرشه !

  -        پس بریم .

  -        ولی من نمی دونم چرا مردم عکس شهدا رو میبینند و عکس شهدا رفتار می کنند.

  -        واسه اینکه صورت شهدا رو می بینند ولی سیرت شهدا رو نمی بینند .

  -        خدا رو شکر که آدم شدیم ...

   

 

التماس دعا

 

 

 

 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 1:14 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 23

هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ