نمی دانم چرا لال می شوم گاهی !؟
مثلا رمضان هست حالا !؟
زبانم بند آمده است .
هرچه بخواهم بگویم خدا ، نا تمام می ماند ...
زبانم به دعا نمی چرخد .
زنگ را می زنند
خودش هست .
همان که چاره به دست اوست ؛
یک دوست ...
سلامی رد بدل میشود و ... و بعد میرود ...
حالا آماده ام ، زبانم باز شده است ... می چرخد و میرقصد و می گوید :
خدایا محمد را حفظ کن ...
خدایا محمد را عاقبت به خیر کن ...
خدایا محمد را ...
پ . ن : واسه محمد نوشتم ، خودت رو الکی لوس نکن !!!
م . ن : راستی محمد ، آدامس پی.کی ، تند است ، مثل فترمه ... !
نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:7 صبح روز شنبه 90 مرداد 15