سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نوجوانی از جنس شعور - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
نوجوانی از جنس شعور - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :331631
بازدید امروز : 39
 RSS 

   

 

نوجوانی از جنس شعور

بسم رب الشهدا
شهدا به ما توفیق داده اند که گاه گاهی به یادشان باشیم. چرا که این عزیزان چشم و چراغ راه ما هستند. همان گونه که  با ماشین بدون چراغ درظلمت و سیاهی شب نمی توان حرکت کرد، بدون شهدا هم نمی توان راه را پیمود؛آن هم راهی به پر پیچ و خمی « دنیا ».
و به یقین شهدا آسمان دل خود را سرخ کرده اند تا به سفیدی صبح وصال رسیدند .
با بازگو کردن یک خاطره موافقید ؟ بسم الله 
« معبّر » ؛ هرکه نام اورا می شنید برقامتش لرزه می افتاد؛ اما یک جوان بود که هرگاه معبر نام اورا می شنید شکسته می شد.
بهتراست این گو نه شروع کنیم.
« حسین علم الهدی»  کسی که قامت شکنجه گرش ( معبر) را به لرزه می انداخت.
پ . ن : هنوزهم درفضای محرم وصفر وفضای انقلاب بسرم می بریم. بهتره اینجوری تعریف کنیم:
بلاخره روزعاشورا فرارسید.کم کم هیأت های عزادار، حرکت کرده اند و وقتی به میدان مجسمه شاه در اهواز نزدیک می شدند ، میدان را دور می زدند همه چیز به خوبی پیش می رفت. تا اینکه از هیأتی، نوای دلنشین قرآن  شنیده می شد. آیات مبارکی درباره جهاد درراه خدا را تلاوت می کرد و ترجمه ی آن را هم بلند می خواند .
این هیأت قبل ازآنکه به میدان مجسمه شاه برسد مسیررا تغییر داده و از یک کوچه فرعی عبورکرد تا مجسمه شاه خائن را دور نزنند.
وقتی خبر به مارسید دیرشده بود. به هر زحمتی که شد خودمان را به این هیأت رساندیم وموفق به دستگیری چند نفر ازآنها شدیم .
یکی ازآنها که اطلاعاتی داشت و بوسیله ی معبر بعضی از چیزها را لو داد.
که یکی  از لو رفته ها حسین بود . نوجوانی که روی ماشین می رفت وآیات جهادرا می خواند و سردسته هیأت نوجوانانی بود که مجسمه شاه را دور نزدند.
خلاصه حسین را با هزار علامت وسوال که از گذشته اش فهمیده بودیم دست گیر وروانه زندان کردیم . تازه بعد از دو سال فهمیدیم که آن سیرک مصری ها که زنان  درآن می رقصیدند بدست حسین و  دوستانش  به آتش کشیده شده بود.
 این معبر بیچاره ی قصه ی ما به گمان خود با یک طفل صغیر در افتاده بود  اما نه !  حسین با انواع شکنجه ها از پا در نمی آمد. مجبورشدیم اورابه زندان نوجوان دزد، شرورو... ببریم به خیالمان که برای او بد می شود.
اما نه ! کاربه جایی رسید که آن نوجوانان دزد، قاتل، بی سر و پا ،  به پشت سر حسین می ایستادند و« نماز» می خواندند.
خون معبر باشنیدن این خبر به جوش آمده بود ، طبق معمول رفت که حسین ر الت و پارکند ولی فایده ای نداشت .
 آخرش معبر فهمید که با چه کسی طرف است .
کسی که نام او بر اندام انسان ها لرزه می انداخت. یک نوجوان توانست  ابهت اورا بشکند .
بعدها هم این تکرار شد و در زمانی که معبر رودرروی قاضی دادگاه با رفتار حسین علم الهدی مواجه شد بازهم شکسته شد ...  

 

با تخلص از کتاب سه روایت از یک مرد  



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:55 صبح روز شنبه 90 فروردین 27

هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ