سفارش تبلیغ
صبا ویژن



محمدمعین صادقی راد - آسمان سرخ






درباره آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد - آسمان سرخ
محمدمعین صادقی راد
ظلمت شب زمین را دربر گرفته ؛ برای رسیدن به سپیدی صبح ، آسمان دلت را سرخ کن ... *** آسمان سرخ وب نوشته های محمد معین صادقی راد ***

روزگار می رود و حرف ها می ماند!
عکس شهدا دیدن وعکس شهدا رفتارکردن
کتاب ! جویباری دائمی و در جریان
شهید سید هبت الله فرج الهی
4 خرداد، روز مقاومت دزفول
362روز در سفر (اعتکاف)
شر و ور های قشنگ
اصول خاطره نویسی
کربلا نوشت
یک عکس و چند کلمه
پیامک های انتظار
پیامک های ناشناس
مستند
برای رفقا !


آمار بازدید
بازدید کل :327831
بازدید امروز : 6
 RSS 

   

در آداب بوییدن گل

داشتم هدایه می خواندم ، مبحث مفعول معه را ، تمام که شد ، تشنه ام شد ؛ به قصد نوشیدن آب  به سمت حیاط رفتم و چقدر گوارا بود آب . پس از حمد خدا بازگشتم .
در بین مسیر آبخوری تا حجره گلی بود که قصد کرده بودم در راه بازگشت او را ببویم .
...
چند نفر از بچه ها بحث می کردند ، بحث بی ارزشی بود ! نه ، بی ارزش نبود ولی مهم هم نبود ، حداقل آنقدر مهم نبود که صدا بالا برود ، لا اقل بحث درسی و علمی نیز نبود ...
هرچه بود بحث بود و این چیزی است در اینجا رایج !
توجهم به آنها معطوف شد ... دستگیره را پایین آوردم ... در باز شد ... وارد حجره شدم !
هنوز هم او معطر است . هرچند که نبوییدمش ولی قسم می خورم که ببویمش .
و اکنون بر من استغفار دیگری نیز واجب است
خدایا ببخش مرا که زیبایی هایت را ندیدم و در بوییدن او شریک قائل شدم .

- - - - -

در آداب بوییدن گل آمده است :
از امام صادق (ع) و در حدیث معتبر از پیامبر رحمت (ص) منقول است که هرگاه به گلی رسیدید ، او را ببویید و بر دیده ها بگذارید که آن از بهشت آمده است و همچنین مالک جهنی روایت نموده که گلی به حضرت صادق (ع) دادم ، ایشان گرفتند و بوییدند و بر هر دو دیده گذاشتند و سپس فرمودند : هر کس گلی را بگیرد و ببوید و بر دیده ها بگذارد و بگوید « اللهم صل علی محمد و آل محمد » هنوز گل را رها نکرده باشد  که گناهانش آمرزیده شود . 
             حلیه المتقین / علامه مجلسی / فصل 12 در آداب بوییدن گل 

 

ته نوشت : گل های زیادی را هنوز نبوییدم ، مدتی نیستم میروم که بجویم و ببویم و ...



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 2:59 عصر روز دوشنبه 90 دی 26

حسین حسین حسین حسین حسین ...

وجود من به ذکر حسین است
حیاتم
مماتم
بقائم
لقائم
همه و همه به ذکر حسین است .
وقتی رب پرسید الست بربکم؟! 
 بر زبان آوردم کربلا
تعجب نکن اگر حین نماز هم حسین می گویم
تعجب نکن اگر حین گناه هم حسین می گویم !
شرمنده ام اما اگر حسین بر لبانم نباشد ، عدمم
                                                 ... و در عدم بهشت و جهنم بی معنا ست .

 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 10:57 عصر روز شنبه 90 آذر 12

وارثین عزیز 

متن فوق ابتدای کتابی است که از یکی از دوستان امانت گرفته بودم ، خیلی صمیمانه نوشته بود از وارثین عزیز خریداری شده . همین بهانه ای شد برای گپ و گفتی در روز کتاب و کتابخوانی، آن هم در عید سعید غدیر خم با برادر سخاوتی نیا پیرامون یک اتاق 9 متری در مرکز شهر تحت عنوان مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ... و واقعا هم همین است : مرکز تولید و توزیع محصولات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی . وارثین

خب آقا مهدی بفرمایید که وارثین از چه زمانی و چگونه تشکیل شد ؟
شاید حوالی 3-4 سال پیش بود که مجموعه ی وارثین تشکیل شد با مدیریت آقای بذرافکن و من هم گاهی به آنجا میرفتم. اما با مشغله ی دوستان این کار به سرانجام نرسید.
اواسط سال 88 بود که جرقه های مجموعه ی جدید زده شد. فکر شروع مجدد از یکی از شماره های مجله راه به ذهنمان رسید که آقای موحّد اگر اشتباه نکنم از یک مرکز توزیع در شیراز صحبت کرده بودند و به دقت این مرکز را تشریح کرده بودند.ما هم با همفکری آقای رضا کایدخورده  که از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق علیه السلام می باشند شروع کردیم.مطالعه ی همین مطلب و مطلب آقای صفایی در یکی دیگر از شماره های دیگر راه که توزیع گام به گام را توضیح داده بودند، و همچنین تجربیات قبلی خیلی راهگشا بود.

محل عرضه را چگونه انتخاب کردید ؟
خب کار فرهنگی در دزفول شرایط خاص خود را دارد چون محوریت با جلسات قرآن مساجد و بسیج است.ولی از پیدا کردن جایی در نزدیکی مرکز فرهنگی شهر یعنی اطراف حرم حضرت سبزقبا علیه السّلام فرزند امام موسی کاظم علیه السّلام شروع کردیم ؛ البته نمازجمعه نیز یکی از محل های بسیار خوب برای عرضه بود و هست .
کار دیگری که در ضمن این کار شروع کردیم طرح توزیع شبکه ای جزوه های فرهنگی بود که شروع کردیم با بچه های تاثیرگذار جزواتی را چون جبهه فرهنگی انقلاب وحید جلیلی یا «چه باید کرد؟» حسن رحیم پور ازغدی و ...را توزیع می کنیم تا فضای فکری همگون و نزدیکی پیدا کنیم.

کتاب ها را بیشتر از چه انتشاراتی سفارش داده اید ؟

اولین جایی که کتاب هایش را گرفتیم انتشارات "کتاب دانشجویی" بود بعد هم "لب المیزان" ناشر آثار "آقای طاهرزاده" بود که از طریق یک آشنا و "آقای توکلی" که کمال همکاری را با ما داشتند.بعد هم "لیله القدر "و "نشر معارف". روزهای اول بیش 30 عنوان کتاب داشتیم و در حال حاضر نمایندگی کتاب دانشجویی،سوره مهر،نشر معارف،لب المیزان،لیله القدر،آرمان،نور،طرحی برای فردا،خیزش نو، سپیده باوران و... را داریم که تعداد عنوان های کتابمان به حدود 1500 عنوان کتاب و 1000عنوان لوح فشرده می رسد که روز به روز در حال افزایش است.

در باب معرفی کتاب و رساندن آن به دست مخاطبان اگر نکاتی دارید، بفرمایید:
فعالیت دیگری که انجام دادیم برگزاری یک سلسله کلاس ها بود که از ترجمه ی قرآن به روشی که آقا در کتاب حرفی برای تمام فصول می گویند تا صحیفه خوانی و بحث پیرامون آن و کلاس های آموزشی چون فتوشاپ تا جلسه ی داستان خوانی که گاها ضبط می کردیم برای بعدها.که از دل این کلاس ها افرادی بیرون آمدند با تلاش خودشان که بعدها طلبه شدند که رمان خوان حرفه ای شدند و تقریبا بسیاری از کتاب های رمان حسن بیگی و شجاعی و موذنی را خوانده اند و تقریبا روی ریل افتاده اند. که این هم از برکات سخنان آقا پیرامون ضرورت رمان خواندن است و گر نه از برخی شنیدم که رمان را مصداق لهو الحدیث می شمارند.

»»»
رفاقت به سبک تانک
3400بود؛خیلی بود؛ما ناامیدانه این کتاب را تبلیغ می کردیم.چطوری؟می دادیم دست بچه های نوجوان و می گفتیم بخوانند انصافا کتاب قشنگی است خصوصا تصویرسازی هایش.خب بچه ها می خواندند و قیمت را می پرسیدند و می رفتند ما هم می گفتیم حق دارند گران است بعد از چند دقیقه همین بچه ها پدر و مادرشان را بعضا کشان کشان می آوردند و کتاب را می خریدند و مطمئنم که از خریدشان پشیمان نمی شوند.به این ترتیب کتاب رفاقت به طور کامل فروش رفت.
همین طور کتاب "دا "را بدون تخفیف فروختیم.

»»»
سید دلربا
یادم می آید یک شب یک سید روحانی خوش سیما با محاسن زردرنگ که آذری زبان بود به غرفه ی ما آمد ما هم کتاب "من و کتاب" را که از غرفه ی بغلی یکی از دوستان خریده بود؛ پیش ایشان بردیم و از آن معدود کتاب هایی که داشتیم تعریف کردیم. ایشان هم مثلا "جشن حنابندان" آقای قدمی را برداشتند و ...بعد از چندی دوتا نوجوان تقریبا 16،17ساله آمدند و به حاج آقا یک چیزی گفتند؛حاج آقا کتاب "حماسه یاسین"(که ما اطلاعی از محتوای آن نداشتیم)برداشت و گفت خطاب به آن دو نوجوان که :این را بخرید و بعد دوباره خودشان گفتند: خودم می خرم برایتان و به ما پول دادند: بالاخره آن دو نوجوان توی رودربایستی یا هرچی پول دادند و کتاب را خریدند و رفتند.خب از آنجایی که این واقعه در حوزه ی استحفاظی ما رخ داده بود حس کنجکاویمان گل و بلبل داد که حاج آقا ماجرا چه بود؟حاج آقا گفت :که می دانی این دو نوجوان چه می گفتند؟می گفتند که چرا بچه حزب اللهی ها بداخلاق و اخمو هستند ؛من هم گفتم :این کتاب را بخرید و بخوانید تا ببینید اخمو هستند یا نه؟این شد که ما هم کتاب حماسه یاسین را خواندیم و واقعا کتاب نابی است که یک جایی از خنده روده بر و گاهی از گریه چشم خشک می شوی!!
واین شد با تعریف این ماجرا ما کتاب حماسه را هم کامل فروختاندیم(عرضه کردیم).
خب برگردیم به حاج آقای خودمان،حاج آقا کتابهایشان را انتخاب کردند و با آن کتاب مذکور(من و کتاب)به ما دادند تا حساب کنیم ما هم حساب کردیم در پلاستیکی گذاشتیم و دادیم رفت.بعد از چند دقیقه حاج آقا دوان دوان با صورت برافروخته آمدند و گفتند:پس آن کتاب(صحبت های آقا) کو؟گفتیم که آن کتاب مال یکی از دوستان است و فروشی نیست از او اصرار و از ما اکراه که بابا این کتاب مال یکی از بچه ها است مغازه ای که کتاب را از آن تهیه کرده بودیم هم تمام کرده بود.بالاخره با خواهش و معذرت خواهی حاج آقا را راهی کردیم.

»»»
خاطره ای از اندیمشک
یک بار با یکی از دوستان که حالا برای خودش یک رمان خوان شده است.رفتیم برای عرضه ی نمازجمعه ی اندیمشک؛آنجا به دلیل نزدیکی به پایگاه چهارم شکاری، جمعه ها سربازها را به نمازجمعه می آورند. ما هم توضیح می دادیم؛ سربازی آمد و کتاب "ما فرزندان ایرانیم "را گرفت و من هم دیدم دست دست می کند برایش یک جای حساس از کتاب "طوفان دیگری در راه است" را انتخاب کردم و دادم بخواند خب نگاهی به قیمت کرد و همان فرزندان ایرانیم را خرید و رفت ما هم رفتیم برای نماز بعد از نماز ،همان سرباز با لباس آبی نیروی هوایی آمد و کتاب فرزندان ایرانیم را پس داد و کتاب طوفان دیگری در راه است را خرید. وقتی می خواست باقی پول را بدهد بسیار جالب بود کیف پول یک سرباز بود دیگر؛ فکرکنم 500 توان آخر را از خرده های کف کیفش در آورد که مچاله بود ما هم با قساوت تمام می گرفتیم بعد از رفتنش دوست ما گفت: چقدر بد جنسید به سرباز هم رحم نمی کنید.ولی اعتقاد ما این است که کتاب خوب را اگر پول پایش بدهی می ارزد و همین کتاب خوب و پول خوب دادن اغلب باعث خواندن و بعد هم تبلیغ می شود و کتاب خوانده و دیده می شود.
بیش از این حرف زیاد است ولی بیش از این از حوصله فزون است باشد برای بعد.

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:32 عصر روز سه شنبه 90 آبان 24


نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 6:57 عصر روز پنج شنبه 90 مهر 14

 

آفتاب گردان

... و  تو ای آفتاب گردان !

         هرچند خفته ای و بد خفته ای

                                      ولی آسوده بخواب

                                                 چرا که خورشید هست

                                                           حتی اگر رخ به روی او نسابی ...

 

پ . ن : رجوع کنید به سوره مبارکه ابراهیم آیه ی 8



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 9:40 عصر روز چهارشنبه 90 شهریور 9

نمی دانم چرا لال می شوم گاهی !؟
مثلا رمضان هست حالا !؟
زبانم بند آمده است .
هرچه بخواهم بگویم خدا ، نا تمام می ماند ...
زبانم به دعا نمی چرخد .
زنگ را می زنند
خودش هست .
همان که چاره به دست اوست ؛
یک دوست ...
سلامی رد بدل میشود و ...  و بعد میرود ...
حالا آماده ام ، زبانم باز شده است ... می چرخد و میرقصد و می گوید :
خدایا محمد را حفظ کن ...
خدایا محمد را عاقبت به خیر کن ...
خدایا محمد را ...

 پ . ن : واسه محمد نوشتم ، خودت رو الکی لوس نکن !!!
م . ن : راستی محمد ، آدامس پی.کی ، تند است ، مثل فترمه ... !



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:7 صبح روز شنبه 90 مرداد 15

اللهم عجل لولیک الفرج

گروه اول پیامک مهدوی

پیامک مهدوی  












* الهی دندان دادی ، نان دادی ، جان دادی ، جانان بده ...

* غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود          
   این خماری از سر ما می گساران می رود .

* به امید روزی که واژه ی انتظار از لغت نامه ها حذف شود .

* غم در دل تنگ من از آن است که نیست            
   یک دوست که با او غم دل بتوان گفت   یا مهدی

*باز آی  و دل مونس جان باش              
  وین سوخته را محرم اسرار نهان باش 

*قرار بخش دل بیقرار آمدنی است
  امید دل مردم امید وار آمدنی است
  به راه کوچه دیده آب باید ریخت
  دعای ندبه بخوانید یار آمدنی است

*شب حرامان دل ما به سفر نزدیک است
  روز برگشتن جانان ز سفر نزدیک است
  ای به جان آمده از تول شب سختی راه
  قدمی پیش که پایان سفر نزدیک است   

*اگر دلهایمان تاریک و ظلمانی نمی گردید 
  امامت هم عیان میگشت و پنهانی نمی گردید
  به قدر تشنگی گر تشنه ی امر فرج بودیم
  خدا داند فرج اینگونه طولانی نمی گردید 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:8 صبح روز یکشنبه 90 تیر 26

ببخشید عمو مگه من زندانیم که آزادم کنن ؟

  
کی گفته که من اسیرم ؟
 از این مزخرفات تعجب می کنم !!!
اصلا من اسیرم یا شما ؟
کجای دنیا اینقدر به من بها میدن ؟
شما میدونی چقدر برای مسائل زنان در کشورهای ما خرج می کنن؟ این نشونه ی بها دادن به زن هست !
اسارت برای من معنی نداره ، من آزاد آزادم .
هر جور که بخوام می تونم آرایش کنم و هیچ محدودیتی در مورد لوازم آرایشی ندارم . همه برای من مهیا هستند !
حتی کلاس های آموزشی هم دارم و سرمایه گذاری خوبی در این زمینه میشه کرد !
 من با هر کی که بخوام می تونم رفت آمد داشته باشم ، با هر پسر و دختری . هم جنس و ناجنس فرقی نمی کنه ، اختیار دست خودم هست !
فرصت شغلی خیلی خوبی هم دارم ، من آزادانه میتونم مبلغ هر شرکت تجاری که دوست دارم بشم . اصلا خودم می گم که چه جور عکسم رو بزنن روی کالاهاشون که جذابیتش بیشتر بشه !
من کاملا آزادم .
من هیچ محدودیتی تا الآن حس نکردم .
فقط
فقط نمیدون چرا تشنه ام ؟
احساس می کنم که 150 سال آب نخورده ام ...

***
قضیه از اینجا آب می خوره :
ادامه مطلب...


نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 11:54 صبح روز سه شنبه 90 خرداد 10

صدا به صدا نمیرسد در این دنیای پر هیاهو...

صدای آژیر ممتدی می آید ... علامت وضعیت سفید
یعنی ای مردم نجیب
قلب کودکی که ایستاد آرامش به شهرتان باز گشت ... با خیال آسوده به زندگیتان برسید ...
آرامش ؟؟؟ زندگی ؟؟؟
مردم دم بیمارستان افشار صف کشیده اند ...

صدای بوق ممتدی می آید ... اینبار علامت وضعیت سفید نیست
وضعیت سفید نشان دهنده حیات دوباره است ...
بله نشان دهنده حیات دوباره است
کودکان شهید شده در زیر آوار حملات موشکی به دزفولاما حیاتی ابدی ...
صدای بوق ممتد دستگاه قلبی می آید که می گوید :
ای مردم نجیب
یک کودک  مَرد دیگر نیز
به خیل شهدای موشکی پیوست ...

 

***

 

وای صدای خشک شنی تانک می آید ...
تانک !!!
نکند دزفول هم سقوط کرده ؟؟؟
نه مردم هنوز هم
در شهر هستند ...
پس این صدای خشک شنی از چیست ؟
یک بیل مکانیکی
که به دنبال جسد سیاه رنگی
زیر خروار ها خاک می گردد 
پدرش می گوید چادر سیاه بر سر داشت
بیل مکانیکی در حال جست و جوی اجساد شهدای موشکی دزفولآن وقت که خوابید
قبل از خواب
دیشب
به من گفت :
با چادر می خوابم
که اگر خوابیدم و خوابیدم
دست یاری رسان مردمان نامحرم، هرچند نجیب
بدنم را نبیند ...
 
 

مردم نجیب و مقاوم  دزفول در حال جست و جوی عزیزانشان از زیر آوار

 

 

 


 

 



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 12:56 عصر روز چهارشنبه 90 خرداد 4

جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا

جاء الحق و زهق الباطل

دانلود تصویر با کیفیت بالا
ابتدا بر روی لینک کلیک راست کرده و سپس Save Teraget As... را انتخاب کنید

جاء الحق و زهق الباطل

دانلود تصویر با کیفیت بالا
ابتدا بر روی لینک کلیک راست کرده و سپس Save Teraget As... را انتخاب کنید

لینک های مرتبط :
 اول الاقدام فی المبارزه 
سخنان استاد پناهیان پیرامون حمایت از بحرین و بیداری کشور های اسلامی



نویسنده » محمدمعین صادقی راد » ساعت 6:18 عصر روز چهارشنبه 90 اردیبهشت 14

<      1   2   3   4      >
هر مطلبی که منبع ندارد،زاییده ی مخیله ام است!
در استفاده از مطالب درج لینک فراموش نشود.

بازسازی قالب: آسمان سرخ